گفتی بمان

گفتی بمان میخواستم اما نمی شد
گفتی بخوان میخواستم یا بغض می آمد سراغم یا نمی شد
می خواستم ناگفته هایم را بگویم اما نمی شد
گفتم که می ترسم ز سحر نگاهت گفتا نترس ای خوب من اما نمی شد
گفتی که تا فردا خداحافظ ولی آه آن شب نمی دانم چرا سحر نمی شد
نظرات 1 + ارسال نظر
مهشید شنبه 2 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 03:45 ب.ظ http://melody.persianblog.com

شراب تلخ می خواهم که مرد افکن بود زورش
که تا یک دم بیاسایم زدنیا و شر و شورش

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد