تغییرات اجتماعی عبارت است از تبدیلات و دگرگونیهای که در طول تاریخ در اصول زندگی جامعه و یک ملت رخ میدهد. این تغییرات از هزاران عامل داخلی و خارجی و نیروهایی که زاینده شرایط داخلی یا خارجی گروه است، پدید میآید.
اولین و مهمترین خاصیت نظریه مدرنیته به تایید و تصریح اکثر منتقدان
ایجاد شفافیت بیشتر و از میان برداشتن ابهام در مناسبات گذشته است (البته
بدون در نظر گرفتن این موضوع که در واقع تا چه حد به این موضوع نزدیک
میشود) و درست در همین نکته است که اولین تعارضات با محیط فرهنگی در جهان
سوم آغاز میشود.
به خصوص در کشورهایی که دارای سابقه تاریخی و هویت فرهنگی ریشهدار و
طولانی در منطقه خود یا در جهان میباشند این آسیب شدیدتر خود را نمایش
میدهد، از آنجایی که اکثر فرهنگ های باسابقه در کشورهای جهان سوم هنوز
قسمت اعظم خصوصیات پیچیده و رازآلود مناسبات درونی خود را حفظ کردهاند به
شدت در مقابل این شفاف سازی که به وسیله عقل انسانی با تعریف غربیش صورت
میگیرد از خود مقاومت نشان میدهند و در مقابل این ماجراجویی به زعم این
فرهنگها عقل خرد ( کوچک) انسان کاملا در موضع دفاعی قرار میگیرند.
معمولا این پدیده در بین برخی از روشنفکران جهان سومی به صورت
بازگشت سرسختانه به سنت های فرهنگی و ... ظاهر میشود. علت عمده این قضیه
را باید در دیدگاههای فرهنگی- تاریخی در این کشورها دانست که در اکثر
اوقات ایجاد شفافیت و حل و گشایش مسایل اساسی انسانی را نه بر عهده خود
انسان که از جانب عقلی برتر (با اتصال به نیرویی ماورایی) میداند و به
همین دلیل در مقابل چون و چرای عقل ابزاری از خود عکس العمل منفی نشان
میدهد و بدین صورت مقدار زیادی انرژی که میتواند صرف حرکتهای مثبت در
هر یک از حوزههای گفته شده شود صرف ترمیم یا تشدید چنین آسیبی خواهد شد و
در نهایت به هدر خواهد رفت.
تجربه یک قرن گذشته نشان داده است هر زمان که در یک حوزهی
فرهنگی (کشور) تکلیف در بارهی پذیرش یا عدم پذیرش یا حتی جذب و دفع برخی
از بخشهای پروژه مدرنیته کاملا روشن بوده است نتایج مثبت این تصمیمات در
مدت کوتاهی در تمام جهات خود را ظاهر کرده است و بر عکس در جاهایی که این
وضعیت مشخص نبوده بیشترین نیرو صرف تثبیت وضعیت شده است.
- از دیگر خصوصیات تمدن مدرن نوزایی و اصالت دادن به آن است (که
به خصوص در حوزه هنرها و فعالیتهای فکری نمود بیشتری دارد) این نگرش نیز
در اکثر اوقات در تضاد با نگرش فلسفی مستقر در جهان سوم قرار میگیرد.
معمولا در جهان سوم جایی که حضور فرهنگهای بسیار ریشهدار و
تاریخی پررنگ است خصلتهای ایستا و بدون تحرک ظاهری این نوع فرهنگها باعث
میشود در مقابل هر نوع حرکت نو نوعی نیروی کند کننده وارد عمل شود و کل
حرکت را اگر نتواند کاملا متوقف کند دستکم کُند کُنَد.
حال اگر این حرکت نو خود اصالت دادن به نوزایی به طور کلی باشد شدیدترین
مقاومتها ظاهر میشود چرا که در غیر این صورت نوزایی تقدیس شده خیلی سریع
بساط فرهنگ مستقر را برخواهد چید.
از آنجایی که در این حوزهها فلسفهی تغییرات فرهنگی، افتصادی،
سیاسی بر اساس تغییرات کند و بطئی است، مقاومت در برابر این حرکت نو
آسانتر انجام میشود و عموما فرهنگ مستقر موفق میشود که با طرح این پرسش
که آیا صرف نو بودن پدیدهای، دلیل خوبی برای درست بودن آن است ؟ در حقیقت
اصل موضوع را متوقف نماید.
این پدیده را میتوان به صورت تفاوت در دیدگاهی هندسی - فلسفی
میان این دو تمدن نشان داد به این صورت که حرکت یا پیشرفت در تمدن مدرن به
گونهای خطی ظاهر میشود در حالی که پیشرفت در فرهنگها و تمدن های
قدیمیتر در سادهترین حالت به صورت دوایری هم مرکز و گسترش یابنده (با
ایستایی بسیار بیشتر) در میآید.
به دلیل همین تفاوت دیدگاه فلسفی مقاومت فرهنگ پذیرنده به صورت
یک جدال فلسفی در می آید و باعث بسیج تقریبا تمام نیروی فکری موجود در آن
حوزهی فرهنگی خواهد شد که این نیز از آسیبهای موجود در پذیرش و جذب تمدن
مدرن در کشورهای جهان سوم است.
- نحوه نگرش به زیستبوم نیز در این دو تمدن یکی دیگر از تفاوت
های اساسی است (البته این موضوع کاملا تابع نگاه هر دو تمدن به جایگاه
انسان در جهان هستی و تعریف ارتباط او با محیط اطرافش است).
در تمدن مدرن در حقیقت انسان و رابطه او با هر چیز دیگر جایگاه آن چیز یا
موضوع را مشخص میکند در واقع به انسان جایگاهی محوری داده شده است که
اجازه میدهد تمام مسائل دیگر در پرتو محوریت انسان قابل تعریف باشند مثلا
نوع رابطه انسان با طبیعت در تمدن مدرن نمونه بسیار خوبی از این نگرش
انسان محور است.
در حقیقت وجود طبیعت در رابطه با انسان معنی مییابد و این معنی
یافتن بیشتر در راستای استفاده به صورت مواد اولیه و یک منبع مصرفی است.
از آنجایی که در فرهنگها و تمدنهای غیر مدرن این ارتباط انسان
محور نیست (و حتی در بعضی از آنها با گونه ای از تقدس مثلا در برخورد با
طبیعت همراه است) بنابراین ورود این تلقی جدید از رابطه انسان با محیط
اطراف و جهان هستی به خصوص در دوران گذار ( به دلیل اینکه هنوز هیچ یک از
دیدگاه ها موفق به مستقر شدن نشده است) آسیب های جدی هم از دیدگاه انسانی
و هم از دیدگاه محیطی ایجاد میکند.
- نحوه ارتباطات انسانی نیز از قاعده پیشین پیروی میکند و دو
گانگی در برقراری ارتباط سنتی-مدرن تبدیل به یکی از آسیبهای شایع در این
حوزههای فرهنگی میشود.
اگر چه این پدیده به شکلهای متفاوت در غرب نیز در زمان به وجود
آمدن تمدن مدرن وجود داشته است اما در تمدنهای دیگر به دلیل همان مقاومت
گفته شده و عکس العمل دفاعی فرهنگی که باعث میشود هر چیز مربوط به تمدن
قبل لزوما خوب تلقی شود، این آسیب نیز مانند موارد قبلی میتواند به یک
آسیب حاد وطولانی مدت تبدیل شود.
معمولا این آسیب در کشورهای جهان سوم به صورت دوگانگی در نحوه
زندگی و برقراری ارتباط انسانی طبقات متوسط اجتماع ( به علت خصلت بینابینی
این طبقات چه به لحاظ اقتصادی چه به لحاظ فرهنگی ) و همچنین سردرگمی شدید
طبقات پایین و روستایی ظاهر میشود.
- به دلیل همین مقاومتها و نیز به دلیل اینکه در قرن گذشته این
تمدن ( مدرن) از طرف دنیای غرب به عنوان تمدن برتر و موفق در حل مسائل
انسانی ارائه شده است در اکثر کشور های جهان سوم ورود تمدن مدرن به صورت
یک هدف سیاسی و برای نوعی سلطه جویی قدرتهای غربی بر جهان سوم در آمد.
به همین علت در بیشتر موارد همراه با دیکتاتوری و نوعی سرکوب
برای پذریش اجباری تمدن مدرن- آنهم بیشتر در شکل، نه محتوا - بوده است
همین موضوع باعث شده که حال پس از گذشت تقریبا یک قرن این موضوع در وجدان
تاریخی بخشی از ملتهای جهان سوم به صورت یک واقعه دردناک باقی بماند
(بویژه اگر استقرار تمدن مدرن با ناکامی همراه بوده باشد).
و همین موضوع باعث گرایش به بازگشت به مظاهر و محتوای تمدن گذشته در
کشورهای جهان سوم در سالهای آخر قرن بیستم شد.
- مانند تمام چیزهای وارداتی در جهان سوم تمدن مدرن هم پس از
ساخت و احتمالا تکمیل در کشورهای دیگر وارد شد و این اتفاق هم چند آسیب
ویژه همراه خود داشت: اول اینکه فرهنگ پذیرنده همواره به عنوان موضوعی
وارداتی به آن نگاه میکند (که مفصل راجع به آن بحث شد ) .
دوم اینکه فرهنگ پذیرنده به عنوان دنبالهرو تا
مدت بسیار زیادی و شاید هم برای همیشه مصرف کننده فکر باقی میماند و اکثر
اوقات تفکر فلسفی را در زمانی که دیگر کهنه است یا در نزد تولید کنندگان
مردود شناخته میشود در یافت میکند و بی چون وچرا میپذیرد و برای مدتی
طولانی تحت سلطه قدرتمند فرهنگی قرار میگیرد.
سوم اینکه به دلیل مقاومت ذاتی در مقابل این تمدن وارداتی حتی
در صورتی که در نهایت تمدن مدرن را بپذرید، آنقدر از نظر فکری انرژی خود
را از دست داده که نمیتواند به عنوان یک تولید کننده تفکر در دنیای مدرن
جایی برای خود دست و پا کند.
وبالاخره چهارم اینکه بر اثر همین موارد گفته شده به نوعی عقده حقارت در برابر تولید کنندگان تمدن مدرن گرفتار میآید.
آسیبهای
دیگری نیز در فرآیند برخورد میان یک کشور جهان سوم با تمدن مدرن ممکن است
پدیدار شوند که به اندازه مواردی که گفته شد اهمیت نداشته باشند یا اینکه
عمومیت موارد گفته شده را نداشته باشند به همین دلیل از اشاره به آنها
خودداری شده است.
- موضوع تمدن مدرن و اینکه آیا اصولا میتوان قائل به وجود چنین
تمدنی شد یا خیر و اگر میتوان، آیا تمدن مدرن بر انواع دیگر تمدن که
تاکنون برروی زمین ظاهر شدهاند برتری خاصی دارد یا خیر و همچنین نسبت
میان کشورهای جهان سوم و تمدن مدرن و نحوه پذیرش یا عکس العمل این کشور ها
به این تمدن از پرسش های بسیار مهم و حیاتی قرن بیستم و شاید حتی قرن بیست
و یکم به خصوص برای اندیشمندان این کشورها است به همین دلیل تلاش زیادی را
در همه جنبه ها برای پیدا کردن رهیافتی به پاسخ این سوالات مشاهده میکنیم
از اینروست که نوشتار حاضر میکوشد به بخشی از این سوالات پاسخ دهد یا
روشنگر برخی مسائل موجود در راه برخورد با تمدن مدرن باشد.
در این نوشتار پیشاپیش فرض شده است که تمدن مدرن موضوعیت دارد و مدرنیته
یکی از دستاورد های مهم بشری در قرون گذشته است و به موضوع نحوه برخورد
کشورهای جهان سوم با تمدن مدرن پرداخته شده است آنهم از این منظر که آسیب
شناسی انتقال تمدن مدرن را مورد بررسی قرار دهد.
توضیحات :
1- در نوشتار حاضر همه جا عنوان جهان
سوم به عنوان مرسوم در گفتمان سیاسی قرن بیستم و به عنوان اشاره به
جغرافیای اقتصادی خاص به کاررفته است هر چند که خود این لغت تا حدودی حاصل
تعریف میان نسبت کشورها و تمدن مدرن است.
2- مباحث گفته شده از لحاظ تاریخی بیشتر به قرن بیستم مربوط
هستند اما ممکن است برخی از موارد گفته شده برای قرن حاضر نیز قابل
استفاده باشند.
در روانشناسی، ذهن، دستکم سه معنا دارد؛ ولی بیشتر به معنای واژهای برابر با مغز بهکار میرود. بعضی وقتها اجزاء روانی مغز را نشان میدهد. ولی مهمترین معنای ذهن، به مجموعه توانائیهای نظام بدن در پیوند با نظام طبیعی و اجتماعی گفته میشود.
توانائیها با ظرفیتهای ذهن کداماند؟ بهطور حتم نامحدود نیستند. میتوان آنها را شمرد و به پایان آن رسید. در اینجا، ما بسیار کوتاه از دو توانائی ذهن یعنی، ”هوش“ و”تفکر“ صحبت میکنیم.
۱) هوش
”ریچارد نلسون جونز“ روانشناس انگلیسی، تعریف بسیار سادهای از هوش به ما میدهد: ”فرد باهوش، ذهن تندی دارد“ بهعبارتی دیگر از تعریف او این نتیجه را میگیریم که: ”هوش، سرعت ذهن است“. از نظر من، این سادهترین و به روزترین تعریف است.
همه میدانیم که سرعت ذهن افراد، متفاوت است و سرعت آن را با واحد IQ اندازه میگیریم. سرعت ذهن از صفر تا بالای ۱۴۰ تغییر میکند. دکتر ”نرمال لمان“ روانشناس برجسته در کتاب ”اصول روانشناسی“ خود، افراد را از نظر سرعت ذهن با هوش به گروههای زیر تقسیم میکند:
در سال ۱۹۷۰، دکتر ”هوارد گاردنر“ نظرهٔ ”شش نوع هوش“ را پیشنهاد کرد. هوش زبانی و کلامی، آهنگین، منطقی و ریاضی، فضائی، بدنی و دستی (لمسی) و شخصی. هر شخصی میتواند در یک یا دو نوع هوش، سریعتر باشد. برای نمونه، اگر سرعت هوش زبانی و کلامی شما از همهٔ نوعهای دیگر، سریعتر است. احتمال اینکه شما شاعر، نویسنده، وکیل و یا ادیب شوید، بسیار زیاد است. دارندهٔ هوش برتر ”بدنی و دستی“ از حس تعادل و هماهنگی خوبی برخوردار است و ماهرانه از بدن خود استفاده میکند. با دست خود ماهرانه کار میکند. او با لمس کردن و سرکشیدن به اطراف، به بهترین شکل، مطالب را فرا میگیرد. او میتواند نجار، مکانیک یا ژیمناست قابلی از کار درآید.
در سال ۱۹۹۰، ”سالووی“ و ”مایر“، مفهوم هوش هیجانی را پیشنهاد کردند. آنان میگویند. افراد با هوش بالا، همیشه در فعالیتهای زندگی، خوب پیش نمیروند. هر کس که چند سالی در دانشگاه درس خوانده است میداند که هوش بالا برای ارتباط خوب با دیگران کافی نیست.
● هوش هیجانی با EQ چیست؟
هوش هیجانی را میتوان به چند زمینه تقسیم کرد: هیجانهای خود را شناختن، هیجانها را مدیریت کردن، خود را برانگیختن، هیجانهای دیگران را بازشناختن و رابطهها را تنظیم کردن، سرعت یا مهارت در تمام این عرصهها با هوش هیجانی مینامند.
۲) تفکر
توانائی یافتن راهحل برای مشکلی را ”تفکر“ مینامند. تعریف دیگر، ”جستوجو برای یافتن صفا در زندگی“ میباشد که این سادهترین تعریف ممکن است. آفرینش فکر در ذهن بر عاملهای مهمی مانند بیولوژی، اجتماعی، فرهنگی و یادگیری تأثیر گذاشته و ارتباط تنگاتنگ دارد.
الف) ملاحظههای بیولوژیکی
مغز ما بهگونهای برنامهریزی شده که پیوسته به دنبال معنا یا یافتن راهحل برای مشکلی میباشد. مغز، بیدرنگ میکوشد محرکهای پراکنده را در قالبی بریزد و به اجزاء پراکندهٔ آنها سامان بخشد. اندازه و وزن مغز و ویژگیهای فردی مغز افراد با یکدیگر تفاوتهای زیادی دارد میخواهیم بگوئیم بهدلیل بیولوژیکی، توان فکر کردن از شخصی به شخص دیگر فرق دارد چرا توان تفکر ما با نزدیکترین حیوانهای تکاملیافته تفاوت دارد؟ دلیل بیولوژیکی آن بهطور کامل روشن است. مغز انسان از نظر اندازه و وزن، سه برابر مغز حیوانهای انساننما است.
ب) تفاوتهای فردی
نوع، شخصیت، مانند تیپ درونگرا و برونگرا توان فکری متفاوتی دارند. چگونگی سازمان ارگانیزم جنسی افراد در محتوای اندیشه، تأثیر نمایانی دارد. بسته به اینکه ما از نظر جنسی، مرد یا زن به دنیا آمده باشیم؛ نوع اندیشههای ما میتواند متفاوت باشد.
پ) ملاحظههای اجتماعی و فرهنگی
در تمام طول تاریخ ذهن و اندیشهٔ انسان از ملاحظهها و ویژگیهای متن تاریخ تأثیر پذیرفته است. زمانیکه ما در آن زندگی میکنیم، چگونگی رشد فناوری، فرهنگها و طبقات اجتماعی و اینکه در چه شراط طبیعی بهسر میبریم، همه و همه در محتوای اندیشه و نوع تفکر ما اثر شگرفی دارد. آیا فردی که در قرن ۱۴ در اروپا زندگی میکرده، میتوانسته مانند فردی که امروز در اروپا زندگی میکند، یکسان اندیشیده باشد؟
نظام اقتصادی حاکم روی محتوا و نوع تفکر فرد، نفوذ و تأثیر غیرقابل انکاری دارد. برای نمون، اگر ما در کشور پیشرفتهٔ صنعتی با حاکیت سرمایه زندگی میکنیم، ناآگاهانه تحت تأثیر ارزشهای مورد قبول آن قرار میگیریم؛ مانند رقابت، مصرف و گردآوری ثروت.
۳) تأثیرهای گذشته، نفوذ یادگیریهای گذشته
اینکه پدران و مادران چگونه ما را تربیت کردهاند، ما چه آموختهایم، چه مهارتهائی را کسب کردهایم، آموزگاران، دوستان و قومها با ما چگونه رفتار کردهاند و سرانجام چه حادثههای غیرانتظاری بر سر ما فرود آمده است؟ همه و همه تأثیر و نفوذ خود را بر شیوه و محتوای تفکر ما بر جا میگذارند.
همهٔ عاملهای ۱، ۲ و ۳، توانائی تفکر ما را قالبریزی میکنند که بهطور حتم ممکن است ما به چگونگی آن، آگاهی نداشته باشیم، بنابراین باید پذیرفت که بخش زیادی از شیوهٔ تفکر و محتوای آن از اختیار به خارج است و به انکار آن نشستن، نوعی واقعیت را زیر پا گذاشتن و ندیدن و تعصب ورزیدن است.
استاد مصطفی علیزاده
. با خود صداقت داشته باشید. آنگاه همچون چرخه ی طبیعی فرا رسیدن روز از پی شب ، خواهید دید که با دیگران نیز نمی توانید صادق نباشید.
2. صداقت نخستین بخش کتاب عشق است.
3. آنچه هستید شما را بهتر معرفی می کند تا آنچه می گویید.
4. چه بهتر که ناموفق باشیم با افتخار ، ولی موفق نباشیم با دروغ و تقلب.
5. ضرر را بر منفعت غیر مشروع ترجیح دهید ، ضرر تلخ است ولی آنی است ، در حالی که منفعت غیر مشروع وجدان شما را همواره می آزارد.
6. انسان را به لحاظ قدرت اخلاق و روحش مورد قضاوت قرار می دهند.
. رستگاری تو در عمل دیگران تجلی پیدا نمی کند. بلکه درعکس العمل تو ظاهر می شود.
8. از سخنان خود عادل شمرده خواهی شد و از سخن های تو بر تو حکم خواهد شد.
9. اگر با صداقت زندگی کنید هدف زندگی کردن را می آموزید.
10 . بخشش هنگامی آسان می شود که ما بتوانیم دیگران را بشناسیم و به ضعف های خودمان و این که ما نیز امکان اشتباه کردن داریم معترف باشیم.
11 . صداقت نخستین فصل دفتر دانایی است .
12 . صداقت بهترین منش است .
ـ رضایت ارباب رجوع ( مشتری ) هدف اصلی سازمان ما است.
ـ در انجام وظایف رضایت خداوندی در نظر گرفته شود و هیچ تبعیضی بین ارباب رجوع قائل نشوید.
ـ امور را بر اساس ضوابط نه بر اساس روابط انجام دهید.
ـ تا حد امکان فرایند انجام کارها راحتر ، کوتاهتر و شفاف تر کنید.
لطفاً خود را به جای ارباب رجوع بگذارید.
ـ جهت ارائه خدمات موثر به ارباب رجوع اطلاع رسانی مناسب انجام دهید.
ـ اسناد و مدارک مورد نیاز و شرایط ارائه خدمات را در کنار درب اطاق هایتان نصب کنید.
ـ در اوقات اداری در محل کارتان حضور داشته باشید.
ـ در هنگام مرخصی و ماموریت اداری حتماً زمان برگشت خود را به همکاران اطلاع دهید تا ارباب رجوع بلا تکلیف و سرگردان نماند.
تبسم یک زبان همگانی است که مردم سرتاسر دنیا آن را درک می کنند.
ـ خود را به جای ارباب رجوع بگذارید.
ـ کار ارباب رجوع را به تاخیر نیاندازید.
ـ اگر کاری نمی توانید برایش انجام دهید یا در حیطه وظایف شما نیست با متانت و خوشرویی راهنمای اش کنید تا تکلیف خود را بداند.
هر سازمان موفقی به ارباب رجوع می اندیشد.
ـ مشکل خود را به دوش دیگران نیاندازید.
ـ به جای اینکه انرژی خود را صرف شناسایی عاملین مشکل کنید ، مشکل را حل کنید.
ـ کار ارباب رجوع را به امروز و فردا نیاندازید.
ـ ارباب رجوع را مثل توپ به همدیگر پاس ندهید.
ـ همیشه باید باور داشته باشیم که ما فقط و فقط به خاطر ارباب رجوع حقوق می گیریم.
ـ باید همیشه به یاد داشته باشیم ارباب رجوع ، رئیس ما است.
ـ زمان مشخصی را برای رسیدگی به مشکلات ارباب رجوع در نظر بگیرید.
باور ، شاید ارباب رجوع درست می گوید ، به راستی اعجاز می کند.
ـ ارتباط ارباب رجوع را با سازمان آسانتر کنید.
ـ محلی جهت انتظار ارباب رجوع در نظر بگیرید.
ـ به خاطر داشته باشید اکثر انتظارات بی جای ارباب رجوع از عدم اطلاع رسانی صحیح است . سعی کنیم با صبر قانع کنیم.
ـ هنر ما در آن است که اگر کار ارباب رجوع طبق ضوابط امکان پذیر نشدراضی کنیم نه اینکه کارش انجام شود ولی ناراضی باشد.
ـ مشکلات خانوادگی و اقتصادی خود را بر سر ارباب رجوع تلافی نکنید.
ـ وقتی پشت میز می نشینیم خود را طلبکار و ارباب رجوع را بدهکار در نظر نگیریم.
ـ همیشه به یاد داشته باشیم رضایت خدا در رضایت مردم است.
شکایات ارباب رجوع را به حساب پیشنهادات آنها بگذارید.
ـ به خاط انجام دادن وظیفه خود به ارباب رجوع منت نگذارید.
ـ انتظار و توقع بی جا از ارباب رجوع نداشته باشیم.
ـ در محل انتظار امکانات اولیه مثل چای ، آب خنک و تلفن شهری ، روزنامه ...فراهم کنیم.
ـ راهنمای ساختمانها ، اطاقها و اسامی کارکنان جهت مشاهده ارباب رجوع درج گردد.
ـ جهت ارائه خدمات بهترمیزان رضایت ارباب رجوع در قالب فرمهایی ارزشیابی گردد.
ـ همیشه در دسترس ارباب رجوع باشید.
ـ خوشرو و متبسم باشید.
در برخورد با ارباب رجوع ناراحت ، سیاست ، (( سعی ام را می کنم )) اعجاز می کند.
ـ از انتقاد ارباب رجوع دلخور نباشیم و باید تشکر کنیم که عیب ما را گوش زد کرده است.
ـ در ارائه خدمات بهتر از نظرات و پیشنهادات ارباب رجوع استفاده کنیم.
ـ نظرات ارباب رجوع را در تصمیم سازی موثر بدانیم.
ـ ارباب رجوع مزاحم نیست بلکه ارباب ما است.
ـ در برخورد به فرهنگ و ارزشهای ارباب رجوع توجه کنیم.
ـ خدمت بهتر به نظم و نظافت ما بستگی دارد.
ارباب رجوع رئیس رئیس است.
ـ در هنگام خشم تصمیم نگیریم.
ـ خدا را ناظر و شاهد در اعمال خود بدانیم.
ـ به یاد داشته باشیم که خود مانیز برای سایر ادارات ارباب رجوع هستیم آنچه را به خود نمی پسندیم به دیگران نیز نپسندیم.
همواره نسبت به همه مؤدب و با نزاکت بـاشید.
دشنام و ناسزاگویی مطلقاً ممنوع است، چون نشان می دهد که شما قادر نیستید برای بـیـان عقاید خودتان از واژه ها و لغات مناسب تری بهره بگیریـد.
هنگامی که با صدای بلند صحبت می کنید ، بـاعث بالا رفتن سطح استرس میان اطرافیان خود می گردید. بـلند صحبت کردن بیانگر آن است که شما قادر به بحث منطقی با دیگران نـیـستید و عجز شما را در استدلال معقولانه نشان می دهد و این که می خـواهـیـد حرف خودتان را با توسل به زور و خشونت به کرسی بنشانید. هـمـچـنـیـن بلند صحبت کردن سبب جلب توجه اطرافیان می گردد، البته توجه منفی.
زمانی که شما کنترل اعصاب خود را از دست می دهید و از کوره در می روید، به همه نشان می دهید قادر به کنترل احساسات و هیجانات خود نمی باشید. وقـتـی هم که شما از کنترل رفتار خودتان عاجز هستید، چـگونـه قـادر بـه کـنـترل چیز دیگری خواهید بود؟ همواره خونسردی خود را حفظ کنید ( کار آسانی نخواهد بود اما به زحمتش می ارزد).
زل زدن به دیگران و چـشـم چـرانـی نوعی تعرض به دیگران محسوب می گردد. شما که نمی خواهید بی جهت دیگران را مرعوب خود سازید؟
پیش از آنکه اظهار عقیده ای بکنید، اجـازه دهـیـد صـحـبت دیگـران بـه پایان برسد. میان صحبت کسی پریدن، نشانه بی نزاکتی و عدم برخورداری از مـهـارت های اجـتـمـاعـی فرد است. اگر نمی خواهید خودبین و از خود راضی به نظر آیید، هیچگاه صحبت کسی را قطع نکنید و هرگاه ناچار بـه انـجـام ایـن کـار شـدیـد، گـفـتـن جـمله «معذرت می خواهم» را از یاد نبرید. مـؤدب بـودن بـه مـفـهـوم آن اسـت کـه بـرای موقعیت، عقاید و احساسات دیگران احترام قائل شویم.
مهم است که به وقت دیگران احترام بگذارید. سـر مـوقـع در جـلسات ، قـرار مـلاقـات هـا، موقعیت های شغلی و اجتماعی حضور یابید. علاوه بر آن ، یک فرد متشخص می داند چه زمانی باید میهمانی را ترک کند.
آبرو، شرافت، صداقت و بصیرت بـزرگـتـریـن و مـهـمـتـرین عـامـل برای حفظ اعتبار یک فرد متشخص است. جزئیات زندگی شما باید محرمانه باقی بمانند، پس صحبتی در رابطه با زندگیتان به میان نیاورید.
شما باید همانطور که دوست دارید مورد احترام دیگران باشید، خودتان نیز به دیگران احترام بگذارید. متأسفانه امروزه جوانان خیال می کنند همه چیز را می دانند و از همه چیز سر در می آورند و در واقـع خـود را عـقـل کل می دانند اما این طور نیست. کافی است به 5 سال پیش خود بیندیشید... یقیناً شما امروز بسیار باهوش تر و با تجربه تر شده اید. اینطور نیست؟ بـا آنـکـه 5 سـال پـیـش نـیـز فکر می کردید همه چیز را می دانید.
این یکی از پست ترین کارهایی است که کسی ممکن است انجام دهد. هـنـگـامـی کـه شما اشتباهی مرتکب می شوید یا خرابکاری می کنید، تنها انتظاری که از دیـگران دارید اینست که اشتباهات و خطاهای شما را به رویتان نیاورند و از آنها چشم پوشی کنند. از آن مهمتر شما را به واسطه آنها مورد تمسخر قرار ندهند.
شاید امروزه این رسم دیگر هوادار نداشته باشد اما شما بـاید کـلاه خود را به هنگام داخل شدن به منزل از سر بردارید. از آن گـذشـتـه هیچگاه با کلاه بر سر میز غذا ننشینید.
زمانی که برای صرف غذا سر سفره یا میز می نشینید ، باید منتظر بمانید تا تمام میهمانان کاملاً سـر جایشان بنشینند و آماده صرف غذا گردند. هـمـه افـراد بـاید در یک زمـان شـروع بــه صـرف غذا کنند.
هیچ کس از آدم لاف زن خوشش نمی آید. در هنـگام گـفـتـگو دربـاره مـسائـل مـالی به دارایی های خود اشاره نکنید و ثروت خود را به رخ نکشید.
هنگامی که در محفلی هستید، مدام به ساعت خود نگاه نکنید مگر آنکه بـلافـاصله قصد ترک آن محل را داشته باشید. وقتی به ساعتتان نگاه می کـنـیـد دیـگران اینطور برداشت می کنند که شما خسته و بی حوصله شده اید.
منبع : اینترنت
حسادت احساسی است که بیش از همه خود شخص را آزار می دهد .
پروفسور رولف هوبلمی گوید که حسادت وقتی بهوجود می آید که شخص احساس کند آنچه دارد ، کمتر از آن چیزی است که باید داشته باشد . هیچ چیزی وجود ندارد که باعث حسادت نشود ، مادی یا غیر مادی ! من می توانم به سرنوشتیک نفر یا به کسی که برنده یک جایزه شده حسودی کنم ، ولی به طور کل وقتی انسان حسودی می کند که آنچه که دیگری دارد برایش ارزش داشته باشد . مثلاً من که حوصله جمع آوری تمبر را ندارم به کسی که این کار را می کند حسودی نخواهم کرد .
حسادت در هر جامعه معنی خاصی دارد . در هر جامعه ای ، داشتن چیز بخصوصی که در آن جامعه ارزش جلوه می کند ، باعث حسادت می شود . در جامعه امروز حتی آگهی های تلویزیون سعی می کنند با توجه به این ضعف بشری مردم را به سوی استفاده از یک کالایبخصوص یا انجام عملی تشویق کنند . جامعه سرمایه دار از حسادت مردم جهت منفعت بیشتر استفاده می کند ، زیرا حسادت یک انگیزه است و باعث جاه طلبی و افزایش انرژی می شود .
حسادت در واقع به خاطر خانه بزرگتر ، اتومبیل سریع تر و زیبایی بیشتر نیست ، بلکه انسان به خاطر این که شخص به علت داشتن چیزی مورد احترام واقع می شود ، حسادت می ورزد .
حسود هیچ وقت فکر نمی کند آن فردی که بیشتر دارد حتماً خیلی سخت تر کار کرده ، او گمان می کند که هر موقعیت بهتری ، چه از نظر روانی یا مالی قیمتی دارد که شخص حسود هرگز حاضر به پرداخت آن نیست . اکثر افراد حسود فکر می کنند که حق آنان ضایع شده و آنها کمتر از دیگری به حقشان رسیده اند . حسودانی که می پذیرند دیگری حقش بوده که بیشتر بهره ببرد ، رنج بیشتری می کشند . این حسودان سعی می کنند با یک رفتار خشونت آمیز به فرد مورد حسادتشان حمله کنند . یعنی آنها با تمام قوا عملی انجام می دهند که طرف مقابل از امکانات بهتری که دارد لذت نبرده و به این وسیله هر آنچه باعث یادآوری عدم موفقیت او می شود نابود می کنند . این افراد،محبوب دیگران نیستند و معمولاً چهره واقعی خود را نشان نمی دهند و همیشه تظاهر می کنند که دیگری را تحسین می کنند ، ولی در واقع بسیار رنج می کشند .
حسادت یک احساس مطلق نیست ، بلکه مخلوطی است از خشونتو شکست.خشونتی که حسود احساس می کند مانع از رنج بیشتر او از شکست می شود .
اگر شخص حسود جلوی خشونتش را بگیرد بیشتر از شکست رنج می کشد . چنین شخصی متوجه می شود که اگر او تمام قدرتش را هم بهکار ببرد به حق دیگری نخواهد رسید . به همین دلیل فرد دچار افسردگی شدید و فلج کننده ای می شود . زیرا از خودش سؤال نمی کند که به چه وسیله ای فرد مورد نظر به خوشبختی رسیده است .
در کتابمقدسمسیحیت ، حسادت تحت عنوان" گناه مرگ آور" آمده ولی در واقع واکنش طبیعی انسان جهت جلوگیری و ممانعت از افسردگی است .
حسادت هیچ دلیل بیولوژی ندارد بلکه به مرور زمان و در اثر تجربیاتی که شخص حسود در زندگی بهدست می آورد ، شکل می گیرد . معمولاً شخصیت حسود در اثر شناخت فردی غلط گسترش می یابد . این افراد در محیطی بزرگ شده اند که انجام خواسته های دیگران مهم تر از خواسته و علاقه فردی خودشان بوده و آنها هیچ وقت موقعیتی نداشتند که بهدنبال علائق و استعدادهای فردی خودشان بروند و بفهمند از چه کار و فعالیتی بیشتر لذت می برند .
این انسان ها احساس می کنند فقط وقتی خواسته های دیگران را کامل انجام دهند مورد قبول مردم می باشند . این افراد معمولاً بیشتر اوقات دروغ می گویند و مرتباً به دنبال این هستند کاری کنند که بدان وسیلهرضایت دیگران را کسب کنند
خوشبختی و رضایت همیشگیدر هر جامعه ای در مقایسه با وضعیت موجود افراد آن جامعه صورت می گیرد .زیرا بشر با همین مقایسه اجتماعی زندگی می کند و اسیر انتظارات اجتماعی خود می باشد .
هر انسانی باید سعی کند استعداد و امکانات فردی خودش را بیابد؛ زیرا شخص حسود کسی است که خیلی کم در مورد خودش می داند و در حقیقت هیچ اطلاعی از توانائی های خودش ندارد و به همین دلیل زندگی اش را بر اساس یک شخصیت غلط برنامه ریزی کرده و خود را با گروهی مقایسه می کند که به طبقه اجتماعی دیگری تعلق دارند و با ارزش های اخلاقی و اجتماعی متفاوتی زندگی می کنند که شخص حسود هرگز نمی تواند خودش را به آنها برساند . به همین دلیل و به احتمال زیاد ، شخص تبدیل به یک حسود عصبانی یا افسرده می شود .
نکته مهم این است که شخص ، حسادت را پذیرفته ، به خودش دروغ نگوید و سعی کند نقطه ای بین ایده آل و واقعیت بیابد و در زندگی خود توازن بوجود آورد . در حقیقت باید پذیرفت که هیچ انسانی قدرت این را ندارد که عدالت واقعی را در جامعه بهوجود آورد و کلاً حسادت در اثر تجربه بی عدالتی در جامعه ایجاد می شود. معمولاً برای حسودان این سئوال پیش می آید که بر چه اساسی گروهی بیشتر از دیگران دارند و بر اساس چه قانون اجتماعی این تقسیم انجام شده ، اگر جامعه ای حسادت را بهعنوان یک واکنش طبیعی انسانی در مقابل بی عدالتی های اجتماعی ببیند می تواند جوابی هم برای سؤال بالا بیابد . اما متأسفانه حسادت در جامعه واکنشی ناپسند و ناخوشایند محسوب می شود و کمتر کسی راحت در مورد آن حرف می زند .
حسادت همیشه وجود دارد حتی اگر سرمایه های موجود در جامعه را بهطور مساوی بین مردم تقسیم کنند . زیرا اگر شخصی همان سرمایه مشابه را به کمک هوش و درایت خویش بیشتر کند و خوشبخت تر و راحت تر باشد مورد حسادت دیگران قرار می گیرد .
پرفسور رولف هوبل معتقد است فقط اگر خوشبختی و آزادی را در دنیا به طور مساوی تقسیم کنند دیگر حسادتی وجود نخواهد داشت ، زیرا هر جا که تفاوتی وجود دارد در حقیقت ریشه حسادت کاشته شده است .
هوبل می گوید از آنجا که بشر همیشه سعی دارد خودش را بهتر از دیگران نشان دهد و تمام سعی و کوشش او در پی ثابت کردن این است که او غیر از دیگری است و خود را در همین تفاوت می شناسد ، به هیچ وجه مایل نیست که دیگری بیشتر از او داشته باشد; زیرا این باعث خجالت و شرمندگی او می شود . به همین دلیل حسادت یک همراه دائمی انسان بوده و بدین وسیله انسان می تواند بین فردیت و جمعیت بالانس بهوجود آورد .
در دهه گذشته افزایش طلاق درایران به مرحله بحرانی رسیده و جامعه را با مشکلات فراوانی روبرو ساخته است. به گونهیی که در این مدت، نرخ طلاق در شهر و استانهای مختلف کشور با رشدی صعودی همراه بوده و مسئولان مربوطه و کارشناسان مسائل اجتماعی را ملزم به بررسی و ارایه راهکار ساخته است.
به اعتقاد برخی از کارشناسان مسائل اجتماعی افزایش نرخ طلاق متاثر از بالا رفتن سطح دانش و همچنین آگاهی زنان نسبت به حقوق قانونی خود است که طی سالیان دراز نادیده گرفته شده است. اما در این برهه زمانی و با گسترش حضور زنان در عرصههای مختلف اجتماع، میزان وقوف آنان از چگونگی حق و حقوقشان افزایش یافته و ترجیح میدهند از حقوق قانونی خود استفاده کنند و از همسران خود جدا شوند.
در سالیان گذشته طلاق نزد خانوادههای ایرانی بخصوص برای زنان امری ناشایست تلقی میشد. تحت این دیدگاه سنتی، کمتر زنی حاضر بود علیرغم شرایط سخت خانه همسر، طلاق گرفته و به خانه پدری باز گردد.
تفکر غالب بر سازش و کوتاه آمدن زنان استوار بود و مردان به هیچ وجه حاضر نمیشدند از موضع قدرت و تحکم پایین آمده و در امور مختلف از نظرات همسرانشان مطلع شوند.
عمده دلایل طلاق در آن دوره بیشتر شامل عدم تفاهم اخلاقی، ناباروری، عدم صلاحیت اخلاقی میشد.البته با وجود این موارد کمتر زنی حاضر میشد، لقب مطلقه را یدک بکشد. مگر اینکه هیچ راهی به جز طلاق باقی نمیماند که در این صورت زن مطلقه در جامعه جایگاهی نداشت و به اصطلاح خانهنشین میشد.
● عمده دلایل طلاق در شرایط کنونی
امروزه دلایل مختلفی برای طلاق برشمرده میشود که سبب افزایش نرخ طلاق در چند سال گذشته شده است.
دکتر مصطفی اقلیما رییس انجمن مددکاری ایران درباره عمده دلایل طلاق میگوید: �امروزه بیش از ۸۰ درصد جوانان به صورت اجباری ازدواج میکنند. اجباری به این معنا که فکر میکنند حتما باید ازدواج کنند در غیر این صورت در جامعه به آنان با دید منفی نگاه خواهد شد. بنابراین بدون تعمق و تفکر صحیح تنها بر پایه احساسات با کسی ازدواج میکنند که دارای کمترین نقاط مشترک با وی هستند. پس از مدت زمان کوتاهی دچار مشکل شده و به بهانه عدم درک و تفاهم متقابل از هم جدا میشوند. یکی دیگر از دلایل افزایش طلاق را میتوان مربوط به عدم استقلال جوانان در خانواده دانست. معمولا جوانان پس از رسیدن به سن بلوغ، خواستار استقلال و آزادی بیحدوحصر هستند. بنابراین برای فرار از سختگیریهای والدین به ازدواجهای نامناسب و زودهنگام روی میآورند. بالا رفتن سن دختران یکی دیگر از دلایل موثر در بروز طلاق است. در جامعه ما متاسفانه وقتی سن دختری افزایش مییابد، تحت فشارهای اجتماع و خانواده ترجیح میدهد از میان خواستگاران نامناسب، شخصی را به عنوان همسر انتخاب کند که دارای حداقل محسنات است.�
دکتر �امانالله قرایی مقدم� جامعهشناس نیز درباره عمده دلایل بروز طلاق میگوید: مهمترین عامل افزایش طلاق در ایران، دو ساختاری شدن جامعه است. یک نوع آن ساختار کهن باارزشها و هنجارهای مورد قبول خانواده و افراد سنتی و نوع دیگر ساختار جدید و مدرن است که با پیشرفت جامعه به وجود آمده است. تقابل این دو ساختار زمینههای بروز سردرگمی هویت را در میان زن و مرد فراهم ساخته است. بطوری که امروزه دختران از تساوی و برابری حقوق خود و همسرانشان سخن میگویند و اینکه چرا اختیاردار و حاکم مطلق خانه مرد باشد. در حالی که مردان طبق ساختار سنتی و کهن زن را ملزم به اطاعت دانسته و اعتقادی به تساوی حقوق و برابری ندارند.�
دکتر اقلیما نیز در این باره توضیح میدهد: �با گسترش زندگی مدرن و همچنین شهرنشینی زنان به حقوق خود آگاه شده و خواستار تساوی حقوق با مردان در زمینههای مختلف اجتماعی و خانوادگی هستند. امروزه آنان با حضور در اجتماع و اشتغال از نظر شخصیتی و اقتصادی افرادی مستقل هستند که انتظار دارند این استقلال از سوی شوهرانشان پذیرفته شود. در حالی که طرز تفکر مردان جامعه ما مربوط به ۲۰۰ سال پیش است. مردان در جامعه ما میخواهند همانند ۲۰۰ سال پیش حاکم مطلق خانه بوده و هیچ حرفی بر روی حرف آنان آورده نشود و با شیوه اجبار و زورگویی با زنان رفتار کنند. این مردان به خود اجازه میدهند با وجود داشتن همسر و فرزند، رابطه دوستانهیی با زن دیگری برقرار کرده و حتی زن صیغهیی هم میگیرند. بنابراین زنان تاب نیاورده و برای طلاق اقدام میکنند.�
به اعتقاد آسیبشناسان اجتماعی و جامعهشناسان دلایل دیگری را میتوان در افزایش نرخ طلاق طی دهه گذشته متصور دانست. از جمله این دلایل میتوان به مشکلات اقتصادی، بیکاری، تفاوت فرهنگی میان زن و مرد، اختلاف سنی، عدم وجود معیار مشخص و مناسب برای ازدواج و خشونت علیه زنان اشاره کرد.
دکتر قرایی مقدم طول دوران نامزدی را یکی دیگر از دلایل موثر در افزایش طلاق میداند و میگوید: �طول دوران نامزدی عامل بسیار مهمی در افزایش میزان طلاق است. بطوری که میزان طلاق در نامزدی کمتر از سه ماه بسیار زیاد، سه تا شش ماه متوسط و نه تا ۱۲ ماه بسیار کم اتفاق میافتد.
در طول دوران نامزدی دختر و پسر میتواند با معاشرت بیشتر با روحیات، خلقیات و ویژگیهای رفتاری یکدیگر آشنا شده و با تکیه بر منطق نسبت به ادامه یا قطع رابطه تصمیم بگیرند.�
وی تاکید میکند: �عدم درک متقابل معمولاً در ازدواجهایی که دارای دوران نامزدی کوتاه و تحت آشناییهای لحظهیی صورت گرفته، بیشتر دیده میشود که آن به عنوان یکی از عوامل اصلی برای بروز مشکلات بیشتر در رابطه زناشویی مطرح است.�
● آمار نرخ طلاق در کشور
براساس آمارهای منتشره از سوی سازمانهای مربوطه در سال ۷۵، ۳۸ هزار و ۸۱۷ نفر از یکدیگر جدا شدهاند که نرخ آن برابر با ۴۲ درصد بوده است. این در حالی است که در سال ۸۲، از جمعیت متاهل کشور ۷۲ هزار و ۳۵۹ نفر طلاق گرفتهاند که نرخ رشد آن برابر با ۹۱ درصد بوده است. براساس آمار سازمان ثبت احوال کشور سال ۸۴ از ۶۲ هزار و ۱۴۳ فقره طلاق در ۹ ماهه سال جاری ۵ هزار و ۷۸۲ مورد شهری و ۱۰ هزار و ۳۶ فقره آن روستایی بوده است. به عبارت دیگر روزانه ۲۲۵ مورد طلاق در کشور به ثبت رسیده است.
در زمینه میزان طلاق تهران با ۹/۱۷ درصد، کرمانشاه با ۳/۱۳ درصد و قم با ۱۳ درصد به ترتیب مقام اول تا سوم را در سال ۸۱ کسب کردند. همچنین پایینترین نرخ رشد طلاق در این سال به استانهای یزد و سیستانوبلوچستان با ۶/۴ درصد اختصاص یافت.
براساس بررسیهای صورت گرفته در سال ۸۲، تهران با ۲/۱۸ درصد دارای بالاترین نرخ رشد طلاق در کشور بود و پس از آن اصفهان با ۳/۱۳ درصد و قم با ۲/۱۳ درصد مقامهای بعدی را به خود اختصاص دادند.
پایینترین نرخ رشد طلاق نیز در این سال به چهارمحال و بختیاری با ۸/۳ درصد و پس از آن سیستانو بلوچستان با ۴ درصد و یزد با ۸/۴ درصد اختصاص یافت.
● فزونی نسبت زنان به مردان
دکتر اقلیما معتقد است: در ایام جنگ تحمیلی و سالهای پس از آن تعداد زنان نسبت به مردان فزونی یافت و سبب شده عدهیی از دختران نتوانند ازدواج کنند. براساس آمارهای موجود این نسب طی سالهای مختلف متغیر بوده است بطوریکه در سال ۷۵ نسبت زن به مرد ۲۲/۱، در سال ۷۶ این نسبت به ۲۴/۱، ۷۷ به ۲۵/۱، ۷۸ به ۲۶/۱، به ۲۶/۱، ۸۰ به ۲۵/۱، ۸۱ به ۲۳/۱ و در سال ۸۲ نسبت زنان به مردان به ۲۲/۱ رسیده است و آمار سال های ۸۳و۸۴به ثبت نرسیده است.
● شاخص سنی برای ازدواج
براساس بررسیهای صورت گرفته شاخص سنی برای زنان در سن ازدواج بین ۱۵ تا ۲۹ سال و برای مردان ۲۰ تا ۳۴ سال است.
● راهکارهای جامعهشناسان برای جلوگیری از افزایش طلاق
دکتر قراییمقدم درباره جلوگیری از افزایش نرخ طلاق در کشور میگوید: �در مرحله نخست دختران باید بدانند که ازدواج یعنی یک عمر زندگی که در صورت انتخاب ناصحیح، کل زندگی آینده خود را از دست میدهند و آنان باید دریابند که شانس ازدواج مجدد موفق در جامعه نزدیک به صفر است. بنابراین دختران باید با دوراندیشی و احتیاط همسر آینده خود را انتخاب کنند. در مرحله بعدی خانوادهها باید به مساله ازدواج فرزندان بخصوص دختران خود اهمیت بدهند و امکان دوران نامزدی را برای آنان فراهم کنند تا جوانان با شناخت بیشتر و صحیحتر منطقی تصمیم گرفته و همسر آینده خود را انتخاب کنند.�
وی در ادامه میافزاید: جامعه کنونی ما، جامعهیی بیمار است. اکثر مردم دچار سردرگمی اجتماعی هستند و درک متقابلی از شرایط یکدیگر چه در روابط اجتماعی و چه در روابط خانوادگی و زناشویی ندارند. بنابراین باید آنان تحت آموزش صحیح قرار بگیرند که در این صورت میتوان به کاهش نرخ طلاق در کشور امیدوار بود.
مهرنوش حیدری
روزنامه اعتماد
شرکتها، سازمانها و بنگاههای اقتصادی امروزی در فرایند
جهانی شدن ضمن روبه رو شدن با چالشهای بی شماری می باید با رقبای قدرتمند
رقابت کنند. از آنجایی که رقابت پذیری، نیازمند برنامه ریزی صحیح
همهجانبه برای استقرار سیستم های مدیریتی به منظورارتقای بهره وری و
کیفیت محصولات و خدمات است، لازم است موسسات با شیوه های صحیح مدیریت
آشنایی کامل را داشته باشند.
مکتبها و نظریه های بسیاری ازجمله: مکتب کلاسیک، نئوکلاسیک، تئوری
اقتضایی، نظریه های انگیزشی، تئوری z (مدیریت ژاپنی)و… در علم مدیریت مطرح
شده است که هریک از آنها شیوه خاصی از مدیریت را به همراه خواهند داشت،
ولیکن چنین به نظر میرسد که ژاپن و شیوه
مدیریتی آن از آغاز دهه ۰۶۹۱ میلادی به این سو توانسته است توجه همگان را
به خود جلب کند. ژاپن در دو جنگ جهانی شرکت جسته، در یکی کامیاب و در
دیگری ناکام گشته است. برفراز خرابه ها و ویرانیهای پس از جنگ جهانی دوم،
با دگرگون کردن جهت گیری سیاسی خود، در راهی تازه گام گذاشته است و با دست
آویختن به نظام نوین مدیریتی، فراگرد پیشرفت اجتماعی و اقتصادی را در
زمانی بسیار کوتاه می پیماید. این کامیابی همه جهانیان را بر آن داشته است
که به بررسی دقیق این نوع مدیریت بپردازند و تجربه ای ازآن حاصل
کنند.الگوی شغلی
تئوری Z (مدیریت ژاپنی)، چگونگی اداره سازمانهای ژاپنی را توضیح می دهد.
ویلیام اوچی (WILLIAM OUCHI) بنیانگذار تئوری مزبور معتقد است که حمایت از
کارکنان در تمام دوران خدمت، ایجاد صمیمیت و تفاهم عمیق درمیان آنان،
اشتراک مساعی در تصمیم گیری، مسئولیت مشترک و خودداری از کنترل و نظارت
نزدیک به کار اعضای سازمان سبب می شود که کارکنان سازمان را متعلق به خود
بدانند و صادقانه تمام نیروی فکری و توانائیهای خود را به منظور بازدهی
بیشتر به کار گیرند. برای به دست آوردن تصویر کامل تری از این تئوری،
ویژگیهای آن را به شرح ذیل موردبحث قرار می دهیم.
۱ - استخدام مادام العمر: هنگامی که فردی به استخدام یک شرکت درمی آید،
درحقیقت او در آن شرکت تولد مییابد و همچنان که هرگز ولادت خود را
درخانواده از دست نمی دهد، از حقوق و مزایای استخدام شدن نیز هرگز بی نصیب
نمی ماند که از آن به «استخدام مادام العمر» تعبیر می شود.
۲ - نظام رینگی: واژه رینگی در اصل از دو بخش «رین» به معنی «پیشنهاد دادن
به بالادست و جلب نظر وی با آن «و» «کی» به معنی «اندیشه کردن و تصمیم
گرفتن» تشکیل شده است. درنتیجه نظام رینگی مفاهیم هر دو بخش را در برگرفته
است و به معنی تصمیم گرفتن از راه نوشته و سند به کار گرفته می شود. بدین
صورت که: مدیران رده های پایین سازمان روزانه با شماری از تصمیم ها روبرو
هستند، آنان در سند یا برگه تصمیم گیری موضوع موردنظر را به روشنی توصیف
می کنند و توصیه خود را نیز برای گشودن آن مشکل عنوان میسازند و سپس آن
را به تمام بخشها و دفاتر گوناگون می فرستند که این تصمیم با کار آنها
پیوستگی پیدا خواهدکرد و مدیران این بخشها پس از بررسی، چنانچه با آن
موافق باشند، مهر خود را در کنار آن برگه نقش می زنند. این برگه آرام آرام
با گذشتن از مسیر گوناگون به میز ریاست می رسد، هنگامی که ریاست شرکت هم
مهر خود را بر برگه تصمیم گیری نهاد، آن برگه به صورت یک تصمیم درمی آید و
برای اجرا به مدیری که آن را در تمام آغاز تهیه کرده بود، بازگردانده می
شود.
۳ - ارزشیابی و ترفیع بطئی: درشرکتهای بزرگ ژاپنی مسیر ترفیع و پیشرفت
شغلی از یک کارمند جوان با استعداد تا مدیریت شرکت معمولا” گذر از همه
مشاغل عمده داخل را دربرمی گیرد. به عبارت دیگر، ترفیع به کندی صورت می
پذیرد. در مقابل ارزیابیها نیز به صورت جمعی و در درازمدت انجام میشود.
بدین ترتیب که گروهی از سرپرستان که کارمند را می شناسند به طور ضمنی وی
را موردارزیابی قرار خواهند داد.
۴ - توجه به تمام جنبه های زندگی کارکنان: توجه به کارکنان به معنای نگرشی
است که سرپرست نسبت به کارمندانش دارد. در سازمانهای آمریکایی، سرپرست
کارمند را از دیدگاه کار و وظیفه اش می نگرد و ممکن است تفحص در زندگی
خصوصی او را معقول نداند. برخلاف این نگرش محدود، توجه عمیق نسبت به
کارکنان براساس تئوری Z قسمتی از نقش مدیریت را تشکیل می دهد. به این معنی
که مدیر به آگاهی یافتن از تمام خصوصیات شخصی کارکنان علاقه مند است.
براساس چهار ویژگی مذکور الگوی شغلی مدیریت ژاپنی به صورت زیر تدوین گشته
است: در ابتدای شرکتهای ژاپنی کارمندان خود را از میان فرهیختگان
دبیرستانها یا دانشگاهها برمی گزیند. آنان در یک روز مشترک و عمومی و با
حقوق و دستمزد مشابه کار خود را آغاز می کنند و پس از آنکه در مجموعه
متنوعی از فعالیتهای شرکت در بخشهای مختلف آن به کار پرداختند و لیاقت
وکاردانی خود را برای گروهی از سرپرستان آشکار کردند، به مقام بالاتر دست
خواهندیافت. به عبارت دیگر، تازه واردان تنها زمانی ازنردبان ترقی بالا
خواهند رفت که اولا” : در بخشهای مختلف آن فعالیت کرده باشند و ثانیا”
موافقت همگانی را در زمینه شایستگی شغلی به دست آورده باشند. بنابر آنچه
ذکر شد، سه عامل اساسی برای دستیابی به پایگاههای بالای سازمان به ترتیب
اهمیت عبارتند از: پیشینه تحصیلی دانشگاهی، سابقه ارشدیت در خدمت، لیاقت و
کاردانی فردی. در این الگو بین مسئولیت مدیر و زیردستانش خطی به روشنی
کشیده نشده است و همه اعضای شرکت در تمام سلسله مراتب سازمانی به صورت یک
مجموعه به هم پیوسته برای دستیابی به اهداف سازمانی به فعالیت می
پردازند.درشکل شماره یک اهمیت این مسئله در سلسله مراتب سازمان های ژاپن
نشان داده شده است.
مدیریت در محل
رابطه عاطفی میان مدیران ژاپنی و کارمندان به قدری وسیع است که هیچ مدیری
در موسسات ژاپنی در یک مجموعه دفتری دورافتاده و پشت درهای بسته مخفی نمی
گردد. بلکه همراه با کارمندان خود در قسمتهای مختلف کارخانه به فعالیت می
پردازد و از انجام امور و مشکلات و نواقص کار، آگاه می گردد. این شیوه
رهبری، «مدیریت در محل» نامیده می شود.
«هوندا»، مدیر بزرگترین شرکت ژاپنی پس از جنگ جهانی دوم معتقد است که: «در
کف کارخانه دانش بیشتری وجود دارد تا در دفتر کار». مدیران ژاپنی می دانند
که دشواریهای کارخانه به ندرت در پشت میز یا در اتاق کنفرانس حل می شود.
به آنان توصیه می گردد: «جایی بروید که عمل باشد». مدیران به محل پدید
آمدن مشکل در کارخانه می روند تا به طور دست اول آن را مشاهده کنند. در
آنجا، آنان واقعا” می توانند بخش ناقص کار را لمس کنند و با همکاران درگیر
در این دشواری صحبت کنند. تنها پس از آن است که مدیران می توانند به طور
موثر به حل مشکلات کمک کنند.
هیچ چیز جز تغییر ثابت نیست
گفتن این جمله که تغییر امری است ثابت، یک تناقض است؛ اما ازنظر مدیریت موفق ژاپنی این صرفا” یک تناقض نماست.
در سال ۸۴۹۱ میلادی، شرکت هوندا که نمونه کامیابی مدیریت ژاپنی در
آمریکاست، با مسئولیت محدود پایه گذاری شد. در آن زمان شرکت، موتورهای
بنزینی کوچک و کارکرده را خریداری و بازسازی می کرد تا روی دوچرخه ها نصب
کند. سال بعد، شرکت موفق شد موتورهای ۰۵ سی سی دوهنگامه خود را بسازد و در
سال ۱۵۹۱، با ساخت نمونه ای تازه از موتور چهار هنگامه، یک طرح پیشرفته و
ابتکاری را ارائه کرد. هوندا، سال بعد شروع به تولید بدنه، زنجیر و چرخ
دنده موتورسیکلت کرد و در آخر این دهه، هوندا به صورت بزرگترین شرکت
سازنده موتورسیکلت دنیا درآمده بود. پس از این، در سال ۰۶۹۱، این شرکت
وارد صنعت اتومبیل شد. هوندا نمونه ای است از تغییر ثابت و دائمی.
نتیجه گیری
بسیاری از محققان دلیل مشکلات موجود را قبل از هر چیز به ضعف مدیریت نسبت
میدهند که البته کاملا” معقول و منطقی است. مدیران درواقع حیات دهندگان
سازمان هستند و تصمیمات، استراتژی ها و شیوه عملکرد آنها می تواند موجب
کامیابی و یا شکست سازمان گردد. لذا بر ماست که بهترین و صحیح ترین شیوه
مدیریتی را در موسسات و شرکتهای مختلف آموزش دهیم.
هم اکنون در سراسر جهان مدیریت ژاپنی به عنوان نمونه ای از مدیریت موفق
برشمرده می شود. این الگو توانسته است به آنچه که مازلو در سلسله مراتب
نیازها، نیاز به همبستگی می خواند تحقق بخشد. به عقیده مازلو تمام مردم
برای همبستگی یا عشق و علاقه ای که می تواند به واسطه احساس تعلق به گروه
یا سازمان ارضا شود نیاز دارند. در زندگی صنعتی امروز، کارکنان معمولا”
نیاز به همبستگی شان ارضا نشده است، چنین می پندارند که هیچ تکیه گاهی
ندارند و از این رو احساس سرگشتگی می کنند. به نظر «اوکی» این نیاز
برمبنای تئوری z و با ایجاد همبستگی میان کارکنان و سازمان تامین می شود.
البته باید توجه داشت که هر نوع الگوی مدیریتی با فرهنگ آن مرزوبوم مطابقت
دارد و نمی توان آن را به سایر کشورها تعمیم داد. مدیریت آمریکایی با آن
فرهنگ مطابقت دارد و مدیریت ژاپنی با فرهنگ ملت ژاپن و مدیریت ایرانی نیز
بالطبع از الگوی فرهنگی این مرز وبوم نشأت خواهدگرفت.