بی.بی.سی، زویی کلینمن - یک محقق دانشگاهی می گوید کسانی که جزییات زندگی خصوصی خود را در اینترنت منتشر می کنند، ممکن است با این کار حریم خصوصی دیگران را هم به خطر بیندازند.
کایرون اوهارا از کاربران اینترنتی خواست بیشتر متوجه تاثیرات آنچه که در اینترنت منتشر می کنند بر زندگی سایر افراد باشند.
این محقق می گوید: "یکی از مفاهیم قانونی مهم در بحث حریم خصوصی، داشتن انتظارات معقول در مورد حفظ مسایل خصوصی است. در شرایطی که جزییات زندگی خصوصی افراد روز به روز بیشتر از گذشته در فضای اینترنت منتشر می شود، انتظارات معقول در مورد بحث حریم خصوصی هم در حال محو شدن هستند".
آقای اوهارا معتقد است که افزایش و رواج وبسایت شبکه های اجتماعی در اینترنت بیش از پیش موجب کم رنگ شدن مرزهای زندگی خصوصی افراد شده است و به این ترتیب دفاع قانونی از حریم خصوصی افراد را نیز دشوار تر کرده است.
ما در دورانی زندگی می کنیم که آقای اوهارا آن را "نسخه ۲ زندگی خصوصی" می نامد که در آن افراد به طور معمول اطلاعات بسیار خصوصی خود را در فضای مجازی اینترنت قرار می دهند.
به گفته آقای اوهارا زمانی که انتظارات معقول افراد در مورد حریم خصوصی کمرنگ می شود، در نتیجه حمایت های قانون از حق افراد برای حفظ این حریم خصوصی هم کمتر خواهد شد.
این محقق ارشد علوم کامپیوتر در دانشگاه ساوث همپتون انگلستان برای نمونه به عکسی اشاره کرد که در یک مهمانی خصوصی گرفته شده و احتمالا می تواند باعث خجالت بعضی از افراد شود.
او می گوید شاید یک دهه پیش از این تصور بر این بود که این عکس ممکن است بین دوستان و آشنایان این افراد پخش شود.
اما اکنون فرض بر این است که احتمالا این عکس با منتشر شدن در اینترنت و شبکه های اجتماعی، توسط غریبه ها هم مشاهده خواهد شد.
امنیت اجتماعی یا حریم خصوصی؟
مدت ها است که موضوع حفظ حریم خصوصی افراد حساست برانگیز بوده است. اما شاید تا پیش از طرح شکایت مکس موزلی، رییس سابق فدراسیون جهانی اتومبیلرانی در دادگاه که در سال ۲۰۰۸ میلادی اتفاق افتاد، کمتر این موضوع در دادگاه مطرح شده بود.
آقای موزلی از روزنامه "اخبار جهان" چاپ لندن به دلیل چاپ عکسی که او را در یک رابطه جنسی گروهی نشان می داد رسما به دادگاه شکایت کرد.
رییس سابق فدراسیون جهانی اتومبیلرانی در شکایت نامه خود گفته بود که انتشار این تصویر مصداق برهم زدن حریم خصوصی او بوده است و البته در نهایت هم دادگاه به نفع او حکم داد.
آقای موزلی برای خصوصی ماندن حریم زندگی شخصی خود مجبور شد اقدامات قانونی زیادی انجام دهد. اما آقای اوهارا معتقد است که بی توجهی به حفظ اطلاعات زندگی خصوصی افراد تنها محدود به فضای اینترنت نمی شود.
با وجود بحث های فراوان در مورد اینکه آیا دستگاههای جستجو و بازرسی بدنی در فرودگاهها و دوربین های مدار بسته مصداق نقض حریم خصوصی افراد است یا خیر، عده ای معتقدند که قطعا این موارد زندگی خصوصی اشخاص را به خطر می اندازند.
این محقق دانشگاهی می گوید: "تصمیم های اخیر در مورد حفظ بیشتر امنیت به بحث هایی در مورد زندگی خصوصی افراد دامن زده است. اما واقعیت این است که اگر امنیت به خطر بیفتد کل جامعه به خطر خواهد افتاد".
آیا انتقاد سبب خشم و عصبانیت شما میشود؟
آیا شما نیز گهگاه با سخنان انتقادآمیز خود موجب رنجش دیگران میشوید؟ آیا از ترس اینکه مبادا کسی را از خود برنجانید، در بیان مطالبی که آن را مفید میدانید، تردید میکنید؟
پاسخ این پرسشها اغلب مثبت میباشد چرا که مردم معمولاً تمایل دارند انتقاد را به شکل منفی به کار برند و تعبیر و تفسیر کنند و یا به دلیل منفی بودنش از انتقاد کردن خودداری نمایند. اگر چند نفر را به طور اتفاقی انتخاب کنید و از آنان بپرسید « معنی انتقاد چیست؟» به احتمال زیاد خواهند گفت: «انتقاد اظهارنظری است مخرب، تحقیرکننده یا خصومتآمیز که هدفش عیبجویی است.»
چرا انتقاد در مفهوم رایج خود دارای تاثیر تا بدین حد مخرب و منفی است؟
در انتقادهای متداول، انتقاد کننده معمولاً به شکلی غیرمنصفانه فقط روی نقاط ضعف انگشت میگذارد.
انتقاد به صورت متداول خود جریانی منحصراً یکسویه است.
انتقاد نادرست احتمال رشد و پیشرفت را از بین میبرد. این شیوه با تمرکز بر روی اعمال گذشته فرد روزنه هر نوع جبران و پرهیز از خطا را میبندد. وقت آن رسیده که در تعریف انتقاد تجدید نظر کنیم و بدین ترتیب مفهوم قبلی آن را تغییر داده، در روند انتقاد کردن و انتقاد شنیدن تحول و اصلاحاتی ایجاد کنیم. به تعاریف جدید توجه کنید:
انتقاد عبارت است از انتقال اطلاعات به دیگران به نحوی که افراد مورد انتقاد بتوانند آن را در جهت مصالح خود به کار برند.
و یا انتقاد وسیله ای است برای تشویق و افزایش رشد فردی و روابط اجتماعی.
برای اینکه انتقادمان سازنده باشد و از آن احساس خشنودی کنیم، باید به یک پرسش کلیدی پاسخ دهیم: اطلاعاتی را که میخواهیم به فرد مخاطب بدهیم، چگونه بیان کنیم که از یک طرف مخاطب ما آن را بپذیرد و از آن سود ببرد و از طرف دیگر به بهبود روابط ما با او کمک کند "به عبارتی دیگر" چه بگوییم ؟ "و" چگونه بگوییم ؟"
این پرسش، مرکز ثقل مساله را از عیبجویی به حل مشکل تغییر میدهد.
برای طرح یک انتقاد سازنده و مؤثر باید موارد ذیل را مدنظر داشته باشید:
رفتار مورد انتقاد را مشخص کنید.انتقاد خود را تا حدامکان واضح و مشخص بیان کنید.
اطمینان حاصل کنید که اعمال و رفتاری را که مورد انتقاد قرار میدهید، قابل تغییر است. در غیر اینصورت از انتقاد صرفنظر کنید.
از عبارت «نظر شخصی من این است» استفاده کنید و از تحمیل نظریات خود بپرهیزید.
واضح و شمرده سخن بگویید، به طوری که طرف مقابل انتقاد شما و دلیل مطرح کردن آن را بفهمد.
موضوع را کش ندهید و انتقاد را به سخنرانی تبدیل نکنید، زیرا شنونده بیحوصله میشود و توجهی به آن نمیکند.
بکوشید انگیزههایی برای تغییر رفتار پیدا کنید و خود را متعهد بدانید که انتقاد شونده را در حل مشکلش کمک کنید.
اجازه ندهید گفته هایتان از احساسات منفی شما رنگ بگیرد. مواظب باشید صدایتان بلند و لحن کلامتان خشن و طعنهآمیز نباشد.
ز ژستهای خشمآلود، مانند گره کردن دست، اخم کردن، گره به ابرو انداختن و نظایر آن بپرهیزید.حالت و رفتار شما میبایست گفتههای شما را تقویت کند نه آنکه آنها را نفی کند.
با مشکلات و احساسات طرف مقابل، همدلی نشان دهید و شتابزده انتقاد نکنید.
بکوشید با پیشبینی واکنشهای منفی شخصی که مورد انتقاد قرار میگیرد، از بروز آن جلوگیری کنید. جملاتی مانند: «می دانم که به من این اجازه را می دهید که در مورد … حرف بزنم، چون معتقدم که برای شما مفید خواهد بود». در کاهش واکنشهای منفی مؤثر میباشد.
اگر نتیجه انتقاد خود را در رفتار انتقاد شونده مشاهده نمودید، وی را تحسین کنید.
معلم یک کودکستان، به بچههای کلاس گفت که میخواهد با آنان بازی کند. او به آنان گفت که فردا هر کدام، یک کیسهٔ پلاستیکی بردارند و درون آن، به تعداد آدمهائی که از آنان بدشان میآید، سیبزمینی بریزند و با خود به کودکستان بیاورند. فردا بچهها، با کیسههای پلاستیکی به کودکستان آمدند. در کیسهٔ برخی ۲، برخی ۳ و برخی تا ۵ سیبزمینی بود. معلم به بچهها گفت تا یک هفته، هر کجا که میروند، کیسهٔ پلاستیکی را با خود ببرند. روزها به همین ترتیب گذشت و کمکم بچهها شروع به شکایت از بوی ناخوش سیبزمینیهای گندیده کردند. بهعلاوه، آنانی که سیبزمینی بیشتری در کیسهٔ خود داشتند، از حمل این بار سنگین، خسته شده بودند. پس از گذشت یک هفته، بازی سرانجام تمام شد و بچهها راحت شدند. معلم از بچهها پرسید: ”از اینکه سیبزمینیها را یک هفته با خود حمل میکردید، چه احساسی داشتید؟“ بچهها از اینکه مجبور بودند سیبزمینیهای بدبو و سنگین را همهجا با خود ببرند، شکایت داشتند. آنگاه معلم، منظور اصلی خود را از این بازی، چنین توضیح داد: ”این درست شبیه وضعیتی است که شما کینهٔ آدمهائی که دوستشان ندارید را در دل خود نگاه میدارید و همهجا با خود میبرید. بود بد کینه و نفرت، قلب شما را فاسد میکند و شما آن را همهجا همراه خود حمل میکنید. حالا که شما بوی بد سیبزمینیها را فقط برای یک هفته نتوانستید تحمل کنید، پس چهطور میخواهید بوی بد نفرت را برای تمام عمر، در دل خود تحمل کنید؟“ |
یکی از زیانهای اجتماعی دروغ، رسوایی است. رسوایی همیشه در انتظار دروغگوست؛ زیرا دروغ، پنهان نمیماند و روزی آشکار میشود. دروغگو، هر چند زیرک باشد و اطراف و جوانب دروغش را بسنجد، محال است که دروغش کشف نشود. کشف دروغ، بنابر نوع آن به رسواییهای مختلف میانجامد.
روزی یکی از پیشوایان یکی از فرق باطل بر منبر سخن میگفت. در ضمن سخن، نامهای پادشاهان جن را ذکر میکرد و میگفت که سلطنت کدام یک از آنها مقدّم بوده و کدام یک مؤخر. سخنان او از این قبیل بود: نخستین پادشاهی که از این سلسله به سلطنت رسید، تهتاه شاه بود و سپس قهقاه شاه و سپس جهجاه شاه و مانند اینها. سخنران همچنان به سخنش ادامه میداد تا به نام پادشاه یازدهم رسید که نام او هم کلمهای بود مانند نامهای گذشته. در این وقت، رندی از پای منبر گفت: آقا، نام پادشاه پنجم را دوباره بفرمایید! سخنور محترم در جواب عاجز ماند؛ زیرا در یادش نبود که کدام یک از این نامها را برای شهریار دروغین پنجم ذکر کرده است.
از دیگر زیانهای اجتماعی دروغ، بیآبرویی است. هنگامی که چند دروغ از دروغگو ثابت و او رسوا شد، بیآبرویی نصیبش میشود. رسوایی دروغگو، از کشف دروغ اوست و بیآبرویی، او را بیارج میسازد. اندیشمندان و خردورزان، در همه حال آبرو و حیثیت خویش را پاس میدارند. ثروتمند، دارایی خود را برای بدست آوردن آبرو و جایگاه شخصیاش صرف میکند؛ قدرتمند، قدرتش را برای رسیدن به این موقعیت به کار میگیرد و دانشمند، از دانش خود برای جلب افکار عمومی بهره میبرد. پس محبوبترین چیزها نزد دوراندیشان و نیککرداران، آبرومندی است، حال آنکه دروغگو خود را از این موقعیت محروم میسازد.
بیارزش شدن سخنان دروغگو نزد مردم یکی دیگر از زیانهای اجتماعی دروغ، است. یکی از معیارهای سنجش ارج و بهای آدمی، میزان ارزشگذاری مردم به سخنان اوست. بدین ترتیب، هرچه سخن کمارزشتر باشد، گوینده بیبهاتر است.
انسان اگر بالاترین ارزشها را در قبال سخنش به دست آورد، همین که به دروغگویی رو کرد و مردم او را بدان صفت شناختند، سخنش بیارزش و از جایگاه انسانی خود دور میشود.
کسی را که عادت بود راستی
خطا گر کند در گذارند ازو
وگر نامور شد به ناراستی
دگر راست باور ندارند ازو
جلب اعتماد مردم، بهترین راه کامیابی است و بیشتر مانعها در راه رسیدن به هدفها، با کسب اعتماد میان مردم، از بین میرود. دروغگو خود را از این نعمت گرانقدر و راهگشا محروم میسازد و با پای خویش به سوی سیاهبختی میتازد. چه قدر تلخ است برای فردی که خویشان و دوستانش سخنان او را باور نکنند.
دروغگو اگر از بیچارگی خود سخن بگوید، کسی نمیپذیرد و اگر از بیماریاش حرف زند، کسی باور نمیکند و اگر از ویژگیهای شخصیتش بگوید، کسی قبول نمیکند و اگر درباره دیگران نظر دهد، کسی سخنانش را تأیید نمیکند.
از پیآمدهای ناخوشایند اجتماعی دروغ، به سخره گرفتن و کوچک شمردن دروغگوست. فردی که به دروغگویی شهره شود، مردم او را خوار و مسخره میکنند؛ خواه در حضور او و خواه در غیبت او.
راستی و درستی، ثروت را میافزاید؛ زیرا برای دارنده آن اعتبار میآفریند، حال آنکه دروغگویی سرمایه فرد را راکد نگه میدارد؛ زیرا هم اعتباری برای فرد در پی ندارد و هم اعتبار موجود را از بین میبرد و هیچکس با چنین فردی هرگز معامله نمیکند.
روح و روان فرد دروغگو از شرّ و زیان دروغش در امان نیست دروغگو همواره از ناراحتی درونی رنج میبرد؛ زیرا راستی، حقیقتی است که وجود دارد و راستگو از آن خبر میدهد، در حالیکه سخن دروغ، ساخته و پرداخته فرد دروغگوست و واقعیتی برای آن وجود ندارد. ازاینرو، دروغگو باید همواره مراقب باشد ساخته ذهنی خود را فراموش نکند تا مبادا وقت دیگران را به گونهای متفاوت با آنچه گفته است بیان کند و دروغش آشکار شود.
بر این اساس، دروغگویی که میخواهد دروغش را کسی نفهمد، پیوسته نگران است که مبادا سخن کنونیاش با سخن گذشتهاش، در تناقض باشد. پس دروغگو همیشه این بار سنگین را باید در ذهن داشته باشد، ولی راستگو همواره پس از گفتههایش در آسایش است و نگران پیآمدهای آن نیست؛ زیرا هنگام تکرار تناقضی در آنها به وجود نخواهد آمد.
فراموشی نیز یکی از بیماریهای روانی است که دروغگو بدان گرفتار میشود. انسان دروغگو، دروغی را که میگوید به یادش نمیماند و هنگامی که بار دیگر خواست از آن سخن بگوید، به شکلی دیگر میگوید و در نتیجه، دروغش برملا میشود.
عامل دیگر فراموشکاری دروغگو آن است که کسی که همواره دروغ میگوید، به دروغ خود نیز چندان اهمیت نمیدهد. دروغ برای او کاری عادی است و هر زمان که میخواهد، به راحتی دروغ میگوید و دروغهای او پایان نمیپذیرد. در نتیجه، حرفهایش را کمتر به ذهن میسپارد و فراموش میکند.
وقتی دروغی از دروغگو کشف شد، ضربهای به او وارد میآید؛ زیرا نه تنها به خواستهاش از دروغدروغگو میشود: گفتن نرسیده، بلکه نتیجهای برخلاف آن گرفته است. بدین ترتیب، یکی از دو حال نصیب
اول ـ روحیهاش سست و تصمیم گرفتن برای او دشوار شده و او از رسیدن به کامیابیها نومید میشود؛ زیرا تنها راهی که میپنداشته او را به مقصد میرساند، دروغ بوده که آن هم بسته شده است. او اگر به شایستگی رفتار میکرد، از راه درست به مقصودش میرسید و به دروغ گفتن پناه نمیبرد. با این حال، راه درست که بر او مسدود بود راه دروغ هم که سد گردید، اکنون به چه وسیلهای به منظور خود برسد؟
وضع دیگری که ممکن است بر اثر کشف دروغ نصیب دروغگو شود، پردهدری و بیشرمی است. اگر کشف دروغ، روحیه دروغگو را سست نکند و او همچنان به دروغگویی ادامه دهد، بیآبروییهای پی در پی، شرم را از او میگیرد و او به دروغگوی حرفهای تبدیل میشود و دیگر، از آنکه دروغش آشکار شود، ابایی ندارد. با خود میگوید، آب که از سرگذشت، چه یک من، چه صد من؛ من که گناهم برملا شد و دروغ برای پنهان ساختن آن سودی نبخشید و رسوایم ساخت، حال هر چه میشود، بشود.
دروغگو برای حفظ دروغ خود مجبور است باز هم دروغ بگوید او یا باید همان دروغ نخستین را دوباره بگوید و بر آن تأکید کند یا باید دروغ دیگری بسازد که از کشف دروغ نخستش جلوگیری کند.
در هر دو صورت، بر اثر یک دروغ، دروغهایی دیگر میگوید و این ماری که خوشخط و خالش پنداشته، مارهایی دیگر زاییده است که همگی او را میگزند. علاوه بر این گاهی نیز برای حفظ دروغ او، اطرافیانش نیز به دروغگویی میافتند.
زیان روانی دیگری که گاه بر اثر دروغ دامن دروغگو را میگیرد، بدگمانی به مردم است. این بیماری روانی در پی دو چیز، در دروغگو مسکن میگزیند: یکی آنکه چون خود برخلاف حقیقت سخن میگوید، درباره دیگران نیز چنین نظری دارد و البته دیگران را مانند خود پنداشتن، ناشی از طبیعت بشری است. به همین علت است که کسی که به راستگویی عادت دارد، نخستین بار با هر کس روبهرو میشود، سخن او را راست میپندارد.
دومین عامل بدگمانی دروغگو به دیگران، واکنش اطرافیان در قبال کارهای اوست. او وقتی میبیند دیگران به او خوشبین نیستند و اعتماد ندارند، او نیز به آنان بدبین میشود و اعتماد نمیکند. در واقع تعصب و خودخواهی دروغگو نیز سبب میشود که در برابر این رفتار مردم، او نیز مانند آنان رفتار کند و به آنها با دیده بدگمانی بنگرد.
دروغگویی کودکان، نوعی ناسازگاری و نابهنجاری است. گام نخست در راه اصلاح و بازسازی این رفتار کودک، شناخت علت و عامل کارهای اوست؛ یعنی باید دریافت کودک چرا دروغ میگوید و انگیزه او در این کار چیست؟ علل دروغگویی در کودکان میتواند موارد زیر باشد:
کودکان مسائل بسیاری را به زبان میآورند و آنها را حقیقت میدانند، در حالی که خیالی بیش نیست. قدرت خیالپردازی کودکان بسیار بالا است. آنان تصاویری را در ذهن خویش میپرورانند و بعدها به صورت تصوری نیرومند در میآورند، چنانکه گویی صحنه موجود در خیالشان را در برابر چشم خود میبینند. بر این اساس، آنچه کودک میگوید، اگرچه در ظاهر دروغ است، از نظر کودک درست و حتی عین واقع است. او این نارسایی را دارد که میان عالم حقیقت و پندار تفاوتی نمیگذارد و به همان گونه که مسائل را در ذهن میپندارد، به زبان میآورد.
گاهی کودک آرزوی داشتن چیزی را در دل میپروراند، از شدت میل و علاقه در رسیدن به آن، خود را دستیافته بدان و در آن عالم گمان میکند. این امر در روزها و لحظههای نخست، برای کودک صورت واقعی ندارد، ولی بعدها شدت آرزو و تلقین، او را وا میدارد که مسائل خود را واقعی بپندارد و آن را بیان کند؛ امری که گاه ما دروغش میپنداریم.
گاهی نیز بیان مسئله گرچه دروغ است، ولی گوینده آن را ارضا میکند. او آن قدر مسئله مورد آرزو را بر زبان میآورد تا بدان برسد یا از گفتن آن سیر شود. بر این اساس، گفتن چنین دروغی، آرزومندی کودک را نشان میدهد.
گاهی کودک به والدین بیاعتماد است و گاه با مربیان خود ارتباط خوبی ندارد. به عنوان نمونه گمان میکند آنها رازهای او را برملا میسازند و آبروی او را میبرند یا فکر میکند اگر حقیقت را بگوید، به نتیجه دلخواهش نمیرسد یا نزد دیگران خوار و حقیر میشود. پس تصمیم میگیرد دروغ بگوید.
مادری که راز کودک را از روی مصلحتی به پدر میگوید و پدر هم ناشیانه آن را به رخش میکشد، اعتماد کودک را از خود سلب میکند. بدین ترتیب، کودک از این پس خود را ناگزیر میبیند که حقیقت را به مادر نگوید و به دروغ متوسل شود.
گاهی کودک دروغ میگوید؛ زیرا از راست گفتن و پیآمدهای آن میهراسد. او میترسد اگر راست بگوید، کتک بخورد یا مورد سرزنش و اهانت قرار گیرد. برای نمونه، از برادر یا خواهر کوچکش بیزار است، یا از غذایی بدش میآید، ولی از اینکه آن را به زبان آورد، وحشت دارد. میترسد پدر و مادرش او را از خود برانند یا محبتشان را از او بگیرند. زمانی که خطایی از کودک سر میزند، از آن جا که میداند پدر و مادر از او نمیگذرند و تنبیهش میکنند، او نیز برای فرار از تنبیه، خطایش را انکار میکند یا به دروغ، اشتباهش را به اطرافیانش نسبت میدهد.
گاهی دروغگویی کودک، برای آزمایش والدین یا مربیان است. او میخواهد ببیند آنها در برابر دروغ او چه واکنشی نشان میدهند. بدین ترتیب، کاری را که انجام نداده، به دروغ میگوید انجام دادهام. در اینجا اگر پدر و مادر حرفی نزنند، او به مراد خود رسیده و کاری را که تا پیش از آن انجام نمیداده، انجام میدهد. حال اگر والدین از شنیدن آن خشمگین شوند، او با لبخند خواهد گفت، شوخی کرده و این کار را انجام نداده است و از تنبیه خواهد گریخت.
گاهی در میان جمعی از مهمانان، معمولاً کودک فراموش میشود، همه سرگرم کار و تلاش یا صحبت هستند، بدون اینکه به یاد بیاورند دل کوچکی هم در کنارشان میتپد و انتظار شرکت در بحثشان را دارد.
در این هنگام کودک برای اینکه جلب نظر کند و به گونهای وارد صحنه شود، به دروغپردازی متوسل میشود؛ آن هم دروغی بزرگ و اغراقآمیز. یکباره خبر تلخی را میدهد. سخنی میگوید که همه با دیده تعجب به او نگاه و حرف و کار خود را رها میکنند.
کودک دروغ بلد نیست و آن را از اطرافیانش میآموزد. در این میان، بیش از هر کس، والدین و دوستان کودک در یادگیری دروغ او مؤثرند. آنها با عمل نادرست خود زمینه دروغ را در کودک فراهم میکنند و به آن وا میدارند. برای مثال، گاهی طفل به اسباب بازی یا غذایی معیّن نیاز دارد و آن را از والدین خود میخواهد. والدین نیز در این هنگام شرط برآورده شدن آن را در گرو این امر قرار میدهند که طفل بگوید من خواهر کوچکم را دوست دارم، درحالی که برای ایجاد زمینه برای دوست داشتن خواهر کوچک، راه دیگری وجود دارد.[4]
علل روانی دروغ در بزرگسالان میتواند موارد زیر باشد:
گاهی انسان به خاطر ترس از فقر، پراکنده شدن مردم از او و از دست دادن جایگاه و مقام دروغ میگوید.
زمانی از روی علاقه شدید به مال و جاه و مقام و دیگر شهوتها زبان به دروغ میگشاید و از این وسیله نامشروع برای تأمین هدف خود کمک میگیرد.
گاهی تعصبهای شدید و حب و بغضهای بیش از اندازه و غیر الهی سبب میشود انسان به نفع فرد دلخواهش یا به زیان کسی که از او نفرت و کینه دارد، برخلاف واقع سخن بگوید.
زمانی برای آنکه خود را بیش از آنچه هست نشان دهد و اظهار دانش و آگاهی بسیار کند، در مسائل مختلف علمی و تاریخی دروغ میگوید.
همه این عوامل که زمینهساز صفت دروغ در آدمی هستند، از شخصیت ناسالم و ناتوانی روح و ضعف ایمان و کمبود عزت نفس ناشی میشوند. کسانی که خود را باور ندارند و روحشان ناتوان و زبون است، برای رسیدن به هدفهای خود و فرار از زیانهای احتمالی راستگویی به دروغ و دورویی و خیانت پناه میبرند. در مقابل، افراد توانا و آراسته به شخصیتی محکم و مطمئن، به خود و تواناییشان ایمان دارند و پیروزی و نیکبختی خود را در آنها میجویند.
همچنین کسانی که به قدرت لایزال الهی ایمان دارند و سرچشمه همه برکتها و کامیابیها را در گرو اراده نافذ او میدانند، قدرت او را برتر از همه قدرتها و حمایت او را بالاترین حمایتها شناختهاند و دلیلی نمیبینند که برای رسیدن به سود یا دفع زیان، دروغپردازی کنند.
گاهی نیز به سبب توجه نکردن به زیانهای دروغ و از یاد بردن اهمیت راستگویی یا آلودگی محیط خانوادگی یا محیط اجتماعی و معاشران، این ویژگی ناپسند در انسان ریشه میدواند.
عامل مهم دیگر برای دروغگویی، احساس کمبود شخصیت و عقده خودکمبینی است. کسانی که به چنین عقدهای گرفتارند، میکوشند با انواع دروغها و گزافها، خودکمبینیای را که در خود احساس میکنند، جبران سازند.[5]
برای اصلاح و باز داشتن کودکان از دروغگویی، راههایی وجود دارد که هر کدام را بنا به شرایط مناسب خود باید به کار بست. برخی از این راهها عبارتند از:
کودک باید بفهمد که راستگویی ارزشمند و دروغگویی کاری خطا و بیارزش است. او باید پیآمدهای زشت دروغ را با زبان کودکانه از راه داستانها و سخنان آموزنده بداند. حتی لازم است گاهی به او فرصت دهند نتیجه تلخ دروغگویی را خود، از نزدیک لمس و درک کند و ببیند که دروغگویی چه رسواییهایی به دنبال دارد.
ارشاد و موعظه به ویژه اگر پنهانی انجام گیرد و با مهر و صفا همراه باشد، در بسیاری موارد کارساز است. به کودک باید فهماند که دروغگویی نفرت والدین، دوستان و مهمتر از همه نارضایتی خداوند را در پی دارد، و فرجامش رسوایی او و خانواده است که همه از آن گریزانند.
کودک باید اجازه داشته باشد که احساس خود را آشکارا بیان کند. و چنانچه آن احساس ناپسند بود، باید به او کمک کرد تا کم کم آن را ترک کند. اینکه برای کودک چارهای نگذاریم جز آنکه امر دلخواه ما را بر زبان براند، خطاست. او باید بیهیچ هراسی بتواند بگوید که از فلان شخص بیزار است، از فلان غذا خوشش نمیآید، از انجام فلان کار ناتوان است یا از رفتن به فلان مجلس ناراحت است. بدیهی است در بسیاری موارد، پس از آنکه احساس و نظر او فهمیده میشود، میتوان او را قانع و به سوی هدف مناسب هدایت کرد.
در زمانهایی که کودک به اشتباه خود ادامه میدهد، والدین وظیفه دارند از او مراقبت کنند تا آن اشتباه را تکرار نکند؛ ولی وقتی خطایی کوچک از او سر زد، ناگزیر باید آن را بخشید و به او فهماند که نیازی نیست که برای سرپوشگذاشتن بر خطای نخست، دروغ بگوید. کودک را به خاطر اشتباهش یا به سبب حرف راستش هرگز نباید تنبیه کرد. مؤثرترین تصمیم در این زمینه، هشدار و پرهیز دادن از تکرار خطاست. همچنین نباید طفل را غافلگیر کرد که او نیز بیاختیار به دروغ متوسل شود.
کودکی که سرگرم بازی بوده و بر اثر آن لباسش پاره یا کثیف شده است، نباید بازخواست شود، مگر آنگاه که از قبل، سفارشهای لازم را به او کرده باشیم، حتی در این صورت، نیز کودک نباید تنبیه بدنی شود. مناسبترین تنبیه برای او سرزنش، هشدار یا محروم کردن او از بازی برای یکی دو روز است. حتی گاه لازم است با کودک همدردی کنیم و به او بفهمانیم که چارهای ندارد، جز اینکه همین لباس پاره را به تن داشته باشد. با این کار، ناراحتی و سختی پیش آمده از خطایش را خود نیز درک میکند.
سکوتهای معنیدار و هدفمند، در بسیاری موارد سودمندتر و مؤثرتر است. با سکوت و با نگاه سرزنشآمیز و چهره غمآلود و جدی میتوان به کودک نشان داد که دروغ او را فهمیدهایم.
بهترین راه اصلاح کودک در این وضع، این است که به دروغ او نخندیم یا ابراز تعجب نکنیم، بلکه با پرسیدن چند پرسش از او به او ثابت کنیم حرفهایش بیاساس و بیارزش است.
در صورت پافشاری کودک بر دروغگویی، میتوان از هشدار و تهدید بهره گرفت. بدین صورت که اگر از این کار دست برنداری، ناگزیریم این ویژگی تو را به دوستان و بستگان بگوییم و به آنها تأکید میکنیم که حرفهای تو بیاساس است تا آنها فریب تو را نخورند.
البته باید کوشید که کار به این مرحله نرسد و مشکلات، دوستانه حل شود و کودک به راستی و درستی مشتاق شود.
در اصلاح دروغگویی کودکان، باید به چند نکته توجه کرد:
بر عهده والدین و مربیان است که میان واقعیت و پندار کودک فرق بگذارند و هر سخن طفل را بر دروغ حمل نکنند؛ زیرا حتی ممکن است کودکی صحنهای را در خواب بیند و آن را قاطعانه به عنوان واقعیت مطرح کند.
والدین نباید نقش یک کاراگاه را برای کودک بازی کنند و پرسشهای آنان از کودک نباید شکل بازجویی داشته باشد تا به اعتراف دروغین منجر نشود. به محض اینکه روشن شد سخن کودک دروغ است، باید پرسشها را تمام کرد و به جستوجوی علت پرداخت.
نوع پرسشها نباید به گونهای باشد که طفل گمان کند، در حال شمردن خطای او یا به دام انداختن او هستیم؛ چون در آن صورت، برای فرار از مسئله ناگزیر به دروغ گفتن رو خواهد آورد.
دروغ گفتنهای بسیار و پی در پی نشاندهنده اضطراب در کودک است که باید کوشید تا ریشه آن را پیدا کرد.
کودک را نباید مجبور کرد از میان دو مسئله که هر دو دروغ است، یکی را انتخاب کند.
بعضی رفتارها و تصمیمهای ناشیانه و شتابزده والدین زمینهساز دروغگویی کودک است که باید از آنها دوری کرد.
برای اصلاح دروغ، همیشه با تنبیه نمیتوان پیش رفت. گاهی وقتها پند و موعظه تأثیری بهتر دارد.
رفتار و کردار و سخن خود را همانند و هماهنگ کنید. از شما در جایگاه مربی، سزاوار نیست که دروغی شنیده شود.[6]
یکی از مؤثرترین راههای درمان دروغ، پرورش شخصیت است؛ زیرا چنانکه گفته شد یکی از انگیزههای روانی روی آوردن به دروغ، احساس خودکمبینی و کمبود شخصیت است. افرادی که به این مشکل دچار هستند، دروغ گفتن را راهکاری برای جبران این کمبود میدانند. اگر افراد دروغگو استعدادهای درونی خود را بشناسند و بدانند که با پرورش آنها میتوانند ارزش و مقام خود را بالا ببرند، دیگر نیازی به دروغ نمیبینند.
باید افراد دروغگو را به این باور رساند که ارزش اجتماعی کسی که با راستگویی توانسته است اعتماد اطرافیانش را به دست آورد، بالاترین ارزشهاست و چنین کسی سرمایه معنوی بزرگی از احترام اجتماعی در اختیار دارد که هیچ سرمایه مادی نمیتواند با آن برابری کند. انسان راستگو نه تنها میان همنوعان خود محترم است، در پیشگاه خداوند نیز مقام بسیار بالایی دارد، چنانکه در قرآن مجید، راستگویان همردیف پیامبران و شهیدان معرفی شدهاند.
و کسی که خدا و پیامبر را اطاعت کند (در روز رستاخیز) همنشین کسانی خواهند بود که خدا نعمت خود را بر آنان تمام کرده، از پیامبران و راستگویان و شهدا و صالحان و آنها همنشینان خوبی هستند. (نساء: 69)
باید ریشههای این انحراف اخلاقی مانند طمع، ترس، خودخواهی، حب و بغضهای بیاندازه و مانند آن را خشکاند تا این صفت خطرناک زمینه مناسبی برای رشد در وجود انسان پیدا نکند.
پنج ـ ایجاد آرامش در محیط زندگی
شش ـ تقویت اعتماد به نفس
اثیر فقر در سلامت جسمانی، کیفیت فرهنگی زندگی خانوادگی و فرصت های تحصیلی
بشر امروز غیرقابل تردید است. بالاتر از همه، فقر از میزان مشارکت
اجتماعی، مخصوصاً در زمینه های سیاسی، اجتماعی و اقتصادی می کاهد.
انحرافات و مخالفت های زیادی با این نظریه که فقر علت اصلی انحرافات است
ابراز شده و باید به این نکته توجه کرد که مفهوم فقر به طور کلی مفهومی
نسبی است و مطالعات انجام گرفته با گرایش ها و تا حدی با تعصبات پژوهشگران
آمیخته شده و عوامل غیراقتصادی در ایجاد انحرافات اجتماعی دست کم گرفته
شده اند.
باید قبول کرد که انحرافات اجتماعی خاص طبقه فقیر
نیست. اغنیا و ثروتمندان نیز به کجروی گرایش دارند و علت کجروی آنها را
باید در رفاه بیش از حد اقتصادی و فقر فکری و معنوی آنها جست وجو کرد.
همچنین باید نوع و میزان «فقر» گروه اقتصادی کم درآمد و «حداقل معیار
زندگی» به طور روشن و صحیح توضیح داده شود. اگر فقر با توجه به فرهنگ و
زمان و مکان یک مفهوم نسبی است از نظر تبیین کلی انحرافات اجتماعی کاملاً
موثر نخواهد بود. یک فرد کم درآمد در امریکا در مقایسه با یک فرد کم درآمد
در هندوستان یا چین از قدرت مادی بیشتری برخوردار است. یک خانواده فقیر
امروز در امریکا بیشتر از افراد طبقه مرفه عصر انقلاب امریکا صاحب وسایل،
اموال و دارایی است.
با این حال اوضاع و شرایطی که از فقر
ناشی می شود به خصوص در اماکنی که تراکم جمعیت بیش از اندازه بالا است،
فعالیت ها و مهارت های افراد را بی اثر می گذارد. افرادی که در شهرهای
بزرگ خود را فقیر و تنها احساس می کنند برای دوست یابی و معاشرت با دیگران
کمتر فرصت خواهند یافت. بدون شک ناسازگاری های جسمانی، روانی و اخلاقی
آنها معلول علت های دیگر به جز فقر هم می تواند باشد هر چند که فقر مهم
ترین عامل این ناراحتی ها است. با وجود این بعضی از انحرافاتی که به
موازات فقر گسترش می یابند تنها ناشی از فقر نیست ولی به طور کلی می توان
گفت «فقر نابودکننده فقرا» است و مطالعه علل فقر تحقیقی است درباره عوامل
عمده سقوط و تنزل تعداد بیشتری از مردم.
نویسندگانی که در
قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم مسائل اجتماعی و علل پیدایش آنها را متذکر
شده اند اغلب لزوم مطالعات اجتماعی و اقتصادی و جنبه های نوع دوستانه و
سایر جنبه هایی که به پیشرفت اقتصادی جوامع می انجامد را یادآور شدند. در
حقیقت آنها با این کوشش ها می خواستند از سقوط اقتصادی و اخلاقی جوامع
جلوگیری کنند.
نویسندگانی چون هنری جرج و ویلیام باگز
معتقدند که باید کوشش ها را در اصلاح روش های نادرست و غیرعادلانه توزیع
درآمدها و غلبه بر نوسانات اقتصادی متمرکز سازیم نه فقط بدین جهت که توزیع
نادرست است بلکه به این علت که نحوه توزیع منشا و موجبات بیشتر فساد،
بزهکاری ها و تباهی های اجتماعی در تمام دنیا وجود دارد.
جرج
و باگز بر این باورند که جرم و فساد اخلاقی نتیجه فقری است که زاییده نظام
امپریالیسم است، نظامی که تملک وسایل تولید توسط گروهی خاص و توزیع نادرست
ثروت و در نتیجه مبارزات طبقاتی از ویژگی های آن به شمار می آیند.
راه
حل همه این مشکلات را باید اولاً در استقرار یک نظام تولید و توزیع
عادلانه و گروهی، ثانیاً ایجاد یک جامعه بدون طبقه جست وجو کرد که هر کس
به میزان توانایی و قدرت خود در فعالیت های آن شرکت کند و به اندازه
احتیاجات خود از مواهب آن جامعه برخوردار شود. بسیاری از نویسندگان
سوسیالیست شدیداً تحت تاثیر این عقیده قرار گرفته و در آثار خود از آن
دفاع کرده اند و آن را تنها راه حل همه مشکلات و مسائل اجتماعی دانسته
اند. البته بر این عقیده ایراداتی وارد شده است چون جامعه بدون طبقه در
هیچ جای دنیا شدنی نیست. تنها سوسیالیست ها نیستند که از چگونگی عوامل
اقتصادی در جلوگیری از مشکلات اجتماعی و رشد جوامع طرفداری می کنند بلکه
در حقیقت طرفداران پر وپا قرص نظام سرمایه داری هم اعتقاد راسخ دارند که
افزایش سطح زندگی مردم به ریشه کن کردن مشکلات اجتماعی منجر خواهد شد.
همین منطق بشردوستان را متقاعد کرده است که اگر مقداری از ثروت و دارایی
خود را بین افراد کم درآمد توزیع کنند تا حدی به کجروی های آنان پایان
خواهند داد.
پژوهش های متعددی نشان داده است: علت اساسی
انحرافات اجتماعی زاییده فقر است. از مفسرین و طرفداران افراطی این نظریه
ویلیام باگز اقتصاددان اجتماعی هلندی را می توان نام برد که با استفاده از
منابع اطلاعاتی اروپا سعی کرده است تمام نارسایی ها و مشکلات اجتماعی را
نتیجه فقر جلوه دهد. او کوشیده است نظریه یی را ارائه دهد که به موجب آن
وضع روانی جنایتکاران را موجب پیامد عقب ماندگی اقتصادی و شکاف طبقه یی
قلمداد کند. باگز در این مورد برای ثبوت نظریه خود نوسانات قیمت حبوبات و
مواد اولیه غذایی را با نوسانات و میزان جرایم مقایسه کرده است. او در
تحقیقات بعدی اش کوشیده است ثابت کند بیشتر کجروی ها و جنایات، بین مردم
فقیر و غیرماهر است.
گرچه آدمی خود وسواس را بی مورد می داند، اما حالتی است اجبارگونه که به ناچار تسلیم آن می شود. وقتی شما از فکری مزاحم یا تصوراتی بی اساس به اضطراب می افتید، دچار وسواس هستید. افکار وسواس گونه یا وسواس هایی که با تردید همراه است، معمولاً شخص را به طرف تشویش و نگرانی سوق می دهد. اعمال اجباری مثل شستن دست ها به دفعات مکرر، نظافت بیش از اندازه خانه و در و دیوار و آبکشی چندباره ظرف ها، یکی از واکنش های تخفیف دهنده وسواس فکری است.اگر درصدد یافتن ریشه وسواس هستید، باید بدانید که عامل وراثت، در به وجودآوردن آن نقش مهمی ندارد. وسواس، بیشتر اوقات در اثر الگوبرداری از والدین جنبه عادت به خود می گیرد و بنابراین علت اساسی آن تربیت و محرومیت های شدید در دوران کودکی و خطای والدین است.کمال طلبی، غرور کامل بودن، عدم اعتماد به نفس و احساس ناامنی، در ایجاد وسواس، نقش مؤثری ایفا می کنند. حال اگر ایرادگیری، سرکوفت مدام پدر و مادر، سرزنش و ملامت و افراط در مراقبت را به آن اضافه کنیم، می بینیم که از کودک بی گناه، انسانی مردد، فاقد اعتماد به نفس و مضطرب ساخته می شود.
●راه حل
▪اختلالات وسواسی- اجباری از دیرباز، یکی از پیچیده ترین و مقاوم ترین اختلالات نوروتیک(عصبی) شناخته شده و بدون مراجعه به متخصص، به آسانی درمان پذیر نیست.در زیر به چند اقدام اولیه که به بهبود نسبی این مشکل می انجامد، مختصراً اشاره شده است:
الف) روش حساسیت زدایی: با این روش از اضطراب ها و تشویش های خود کم کنید تا نیاز به واکنش جانشینی که به نظر، آرام بخش می آید، نداشته باشید.
ب) روش نیت متضاد: شخص وسواسی باید سعی کند خود را با موقعیت های وسواسی مورد ترس روبه رو سازد؛ یعنی به صورت ارادی، بالاترین اشتباه یا شکست را در ذهن مجسم و به خود تلقین کند. در بدترین شرایط هم اتفاق مهمی نخواهد افتاد.
ج) روش مواجهه: آدم وسواسی باید به اشیائی که به نظرش آلوده می آید، دائماً دست بزند. این روش، معمولاً در درمان فوبیای ساده هم مؤثر است.
د ) تقویت اعتماد به نفس و توجه شدید به ارزش های خود: هر قدر اعتماد به نفس بیشتر شود، اضطراب های ناشی از وسواس های فکری کاهش می یابد.
و) تغییر آب و هوا، محیط زندگی، محل کار: زندگی در جمع و حشر و نشر با آدم ها در فرونشاندن اضطراب های ناشی از وسواس فکر مؤثر است.
اگر کسی در خانواده ای بزرگ شده باشد که پدر و مادر به خاطر مسائل اعتمادی از هم طلاق گرفته باشند، او نیز اتوماتیک وار از اعتماد کردن به دیگران می ترسد. اگر مادرش به پدرش خیانت کرده باشد، پسری که در این خانواده بزرگ می شود دیگر قادر نخواهد بود به هیچ زنی اعتماد کند و البته برعکس این هم می تواند باشد.همچنین ممکن است بعضی ها وقتی می بینند که دوستشان در این مورد مشکلی دارد، از اعتماد به افراد واهمه پیدا می کنند. مهم نیست که به خودش خیانت شده باشد یا عذابی که یکی از خیانت میکشد را دیده باشد، در هر دو مورد، ذهن ناخودآگاه او، هنوز اعتماد کردن را به دیگران خطرناک می داند.بعضی از والدین عادت دارند ذهن بچه ها را با افکار خیلی بدی در مورد اعتماد کردن به دیگران پر کنند، این والدین فقط چیزهایی که برای خودشان اتفاق افتاده را برای آنها تعریف و فکر میکنند که این اتفاقات برای همه مردم می افتد و به همین صورت بچهها با مشکلاتی در اعتماد کردن به دیگران بزرگ می شوند.
● وقتی فکر میکنید که آدمها قابل اعتماد نیستند
اگر هر عقیده ای را باور داشته باشید، ذهن ناخودآگاه شما، همه دلایلی که نشان می دهد آن فکر صحت دارد را جمع می کند. ذهن ناخودآگاه شما بعضی از اتفاق های مهم را دور ریخته و فقط روی یکی از آنها که ثابت می کند آدمها قابل اعتماد نیستند تمرکز می کند. وقتی دختری فکر کند که نباید هیچوقت به هیچ مردی اعتماد کند، ذهن ناخودآگاهش اجازه می دهد عاشق یک دروغگو که بعدها به او خیانت می کند شود تا به او ثابت کند که به آدم ها نمی شود اعتماد کرد، به همین دلیل است که خانم ها معمولاً وارد رابطه هایی می شوند که در آن از آنها سوءاستفاده میشود و دلیل آن هم این است که فکر می کنند مردها سوءاستفاده گر میبـاشـنــد و ذهـن نـاخـودآگــاهـشـان بــرای ثـابـت کـردن ایــن مسـئــله بـه آنــها، همیشه مردهای سوءاستفاده گر برایشان پیدا میکند. البته نمیتوان گفت که آدمها فرشته میباشند، آدم های بد که نمی توان به آنها اعتماد کرد وجود دارند اما با این وجود آدم های خوب هم هستند. درست است که نمی شود به همه اعتماد کرد اما افرادی هستند که بتوان به آنها اعتماد کرد.
● چطور دوباره اعتماد کنیم
در زیر به چند نکته عملی اشاره می کنیم که به شما کمک می کند بتوانید دوباره به دیگران اعتماد کنید.
۱) هروقت در اعتماد کردن به دیگران مشکل داشتید از خودتان این سوالها را بپرسید: اگر کسی قابل اعتماد نبوده است آیا به آن معناست که به همه دنیا نمی توان اعتماد کرد؟ اگر یک روز با ماشین تصادف کردم آیا به آن معناست که دیگر هیچوقت نباید از خیابان رد شوم؟ هرچه بیشتر از خودتان بپرسید بیشتر با افکار اشتباهتان وارد مبارزه می شوید و بیشتر به دیگران اعتماد خواهید کرد.
۲) هرزمان که متوجه شُدید درمورد کسی پیش داوری می کنید، به خودتان یادآور شوید که ذهن ناخودآگاهتان می تواند این فکر را به شما ثابت کند حتی اگر حقیقت نداشته باشد. تنها راه پیدا کردن حقیقت درمورد دیگران، این است که از هرگونه تعصب خودداری کنید.
۳) با صداقت خود به دیگران اجازه دهید به شما اعتماد کنند. افرادی که به دیگران خیانت می کنند و آنهایی که مدام دروغ می گویند معمولاً خودشان هم در اعتماد کردن به دیگران مشکل دارند چون فکر می کنند که بقیه هم مثل آنها هستند.لازم نیست به همه اعتماد کنید فقط باید بدانید که افرادی هستند که می توان به آنها اعتماد کرد.
جان استوارت میل در رساله «درباره آزادی»: «کمال آدمی یعنی آنچه نفس جاویدان و استوار و نه امیال گذرنده برای آدمی تعیین کرده است، پروراندن و تکمیل کردن استعدادهای خویش به عالی ترین و متعادل ترین وجه است.»
سالیان سال است، مردم کشور ما با نفی استبداد برای تحقق حقوق خود و کسب استقلال تلاش می کنند. نهضت مشروطه ملی شدن صنعت نفت و پیروزی انقلاب اسلامی، نمونه هایی از این تلاش هاست. اما در طی این سال ها، به رغم تلاش ها، هنوز این دستاوردها نهادینه نشده اند.
با توجه به شرایط فعلی و پیامدهای ناشی از ظهور عصر الکترونیک و همچنین نقش عوامل اقتصادی در ثبات سیاسی اعتبار حاکمیت ملی به میزان تحقق حاکمیت ملت است. شرط تامین منافع ملی ایران در ارتباط با سایر کشورها تحقق مردم سالاری است.
برای تمام افرادی که در جهت تحقق مردم سالاری گام بر می دارند، این سوال جدی مطرح است که دموکراسی در چه شرایطی در یک جامعه نهادینه می شود؟ پیدایش دموکراسی نیازمند چند شرط کافی و لازم است: شرط اول فقدان یک نهاد با قدرت تامه است که آزادانه هر کاری را انجام ندهد. وجود چنین قدرتی در جامعه اجازه حضور و ظهور تکثر نهادهای سیاسی - فکری که از ویژگی های جامعه بشری است را نمی دهد. شرط دوم این است که روابط میان نهادها به گونه ای شکل گرفته باشد که هیچ یک از آنها نتواند تعادل نیروها را برهم بزند و تبدیل به قدرت کنترل کننده سایر نهادها شود. شرط سوم آن است که بقای هر یک از نهادهای متنوع قدرت به بقای سایر نهادها وابسته شده باشد. در غیر این صورت تضاد و تقابل میان نهادهای قدرت، جامعه و نظام را فلج و در شرایطی منجر به از هم پاشیدگی می کند.
البته باید توجه داشت که علاوه بر شروط مذکور، شرایط ذهنی ای نیز لازم است که بدون تحقق آنها پیدایش دموکراسی و نهادینه شدن آن نیز غیرممکن است. شرط اول: پذیرفتن اینکه جامعه بشری از نظر فکر و اندیشه گوناگون است و اختلاف یک واقعیت غیرقابل انکار است. قرآن کریم بر این نوع تنوع و گوناگونی، به رغم وحدت اولیه تاکید دارد و بیان می دارد این اختلافات تا قیامت ادامه دارد.
شرط دوم: پذیرفتن اصل تسامح و مدارا است. یکی از ویژگی انسان ها خودمحوری و خودشیفتگی است، این خودشیفتگی موجب عدم تحمل دیگران می شود. اما تحمل دیگران و مدارا با آن به عقیده جامعه شناسان یکی از ضرورت های دموکراسی و مردم سالاری است.
شرط سوم: تن دادن و پذیرفتن همزیستی مسالمت آمیز با دگراندیشان است. دموکراسی وسیله ای برای توسعه انسانی است. بدون مردم سالاری توسعه سیاسی، بدون توسعه سیاسی، توسعه اقتصادی و بدون توسعه اقتصادی، توسعه انسانی محقق نخواهد شد. توسعه انسانی زمانی محقق است که اعضای جامعه یا تمامی شهروندان شروط مذکور را بپذیرند. پذیرش این شروط به معنای چشم پوشی از اعتقادات و باورهای خویش نیست بلکه به این معناست که هر کس با حفظ باورها و اعتقاداتش به اعتقاد و باور دیگری نیز احترام بگذارد. دموکراسی نه دادنی است و نه گرفتنی. بلکه فرایندی است یادگرفتنی. یادگرفتن شرایط ذهنی که مکان آن دانشگاه و مدرسه نیست بلکه باید از طریق تجربه و آزمون و خطا به این جمع بندی رسیده و بدانند که رعایت آن به نفع همه است. اما برای تحقق مردم سالاری، یک سری شرایط کافی مورد نیاز است. این شرط، عملکرد آگاهانه احزاب و نهادهای قدرت در حکومت، در میان مردم است. هر قدر این شروط برای تحقق دموکراسی، بیشتر فراهم شود، تحولات سیاسی سبب پیروزی مردم سالاری خواهد شد. در ایران اسلامی، نهادهای متعدد با درجات مختلفی از قدرت وجود دارند که هیچ یک از آنها قدرت تامه محسوب نمی شود. امروزه آرام آرام شاهد ظهور علائمی از شروط لازم و کافی برای تحقق دموکراسی در کشورمان هستیم. با این حال اگرچه شاهد بروز تحولات امیدوارکننده در زمینه تحقق مردم سالاری هستیم اما رفتارهایی غیرمنطقی از سوی احزاب نشان می دهد، هنوز راه درازی در پیش روی ما است.
نکته قابل توجه دیگر اینکه، رابطه ای تنگاتنگ میان دموکراسی و حقوق بشر وجود دارد. دموکراسی شکل قابل قبول حاکمیت مردم بر مردم و به رسمیت شناختن حق تعیین سرنوتشان است. اما رسیدن به این حق زمانی میسر خواهد شد که سایر آزادی های اساسی انسان نیز تامین شود. آنچه امروزه تحت نام حقوق بشر یاد می شود و در بیانیه سازمان ملل متحد آمده است، حقوق طبیعی انسان است.
aftab.ir
اما ببینیم چگونه محیط خانواده و به دنبال آن جامعه باعث بهوجود آمدن حسادت و رشد آن میشودو پیامد های این پدیده چیست؟
حسادت یکی از مخربترین احساسات در زندگی بشر است. بعضی از این احساس با عنوان گناه یاد میکنند. گناهی که میگویند خداوند حتی برای آن مجازاتی مقرر نساخته چرا که وجود این احساس در انسان، خود از هر مجازاتی دردناکتر است. سالها پیش داستانی شنیدم از دوستی که میگفت آن را در مقدمة یک کتاب آلمانی خوانده است. این داستان در مورد یک ایرانی بود که خدمت بزرگی به قدرتمندی میکند و آن قدرتمند از او میخواهد که در ازای خدمتش از او چیزی بخواهد. اما شرطی برای او قائل میشود و آن اینکه هرچه طلب کرد دو برابر آن را به همسایة او بدهد. آن شخص پس از یک هفته تفکر به نزد فرد قدرتمند بازمیگردد و از او میخواهد که یکی از چشمهایش را کور کند تا بدین ترتیب همسایهاش مطلقاً نابینا شود. بعدها شنیدم که این داستان را بسیاری از ملل دیگر نیز در مورد خودشان نقل کردهاند. قبل از شروع مطلب، ذکر دو نکته را لازم میدانم. یکی اینکه وقتی خصوصیتی را به قوم یا جامعهای منتسب میکنیم معنایش این نیست که تمامی افراد آن ملت یا قوم دارای آن ویژگی هستند، بلکه مقصود این است که آن صفت کم یا بیش در اکثریتی از افراد آن جامعه دیده میشود. نکتة دیگر اینکه انتساب یک ویژگی خاص به یک قوم الزاماً به معنای مبرا بودن سایر ملل از آن خصلت نیست. بسیاری از ویژگیها، چه مثبت و چه منفی، بهنوعی در تمامی انسانها کم یا بیش وجود دارد. محیط مناسب به رشد خصوصیات مثبت کمک میکند و مجال کمتری به بروز ویژگیهای منفی میدهد و محیط نامساعد عکس آن عمل میکند.
بنابراین میتوان انتظار داشت که تمامی مللی که به لحاظ اجتماعی و سیاسی و اقتصادی در شرایط یکسانی میزیند خصوصیات مشترکی داشته باشند. اما ببینیم چگونه محیط خانواده و به دنبال آن جامعه باعث بهوجود آمدن حسادت و رشد آن میشود. حسادت یعنی خوشحال نشدن از موفقیت دیگران و در مراحل پیشرفتهتر، به شعف آمدن از شکست دیگران. یکی از مهمترین علل رشد این پدیده در جوامع انسانی مقایسه شدن افراد با یکدیگر است. مقایسههایی که معمولاً به بهتر و بدتر قلمداد شدن و به دنبال آن، تحسین یکی و تحقیر دیگری میانجامد. هر فردی برای رشد و شکوفایی استعدادهای خویش به اعتمادبهنفس نیازمند است. اعتمادبهنفسی که با تشویق بجا و بهموقع، بهویژه در دورة کودکی و نوجوانی در فرد شکل میگیرد. نیاز به مورد توجه قرار گرفتن و تشویق شدن از جانب دیگران نیازی است طبیعی که در تمامی ما انسانها کم و بیش وجود دارد و همین نیاز انگیزة پیشرفت ما در زمینههای مختلف زندگی است. تشویق و توجه کافی والدین و بزرگترها و معلمان میتواند به کودک اعتمادبهنفس دهد و به تعدیل این نیاز در بزرگسالی وی کمک کند.
برعکس، تحقیر و سرزنش در زمان کودکی باعث از بین رفتن اعتمادبهنفس میشود و نیاز به توجه و مطرح شدن را در بزرگسالی تشدید میکند. سرزنش و تحقیر اگر به دنبال مقایسة فرد با دیگران صورت گیرد، باعث بهوجود آمدن احساس حسادت میشود. کمتر کسی در میان ما یافت میشود که کراراً با دیگران مقایسه نشده و برای نقطه ضعفهایش تحقیر و سرزنش نشده باشد. این مقایسهها معمولاً از کودکی و در خانه، در بین خواهران و برادران و همچنین بچههای همسن و سال، و در مدرسه در بین شاگردان شروع میشود و در بزرگسالی نیز بهگونهای نامرئی اما مستمر ادامه مییابد. با توجه به اینکه اکثر اوقات کسانی در اطراف ما هستند که در یک یا چند زمینه از ما بااستعدادترند، همیشه موردی برای مقایسه شدن و بهانهای برای مورد سرزنش و تحقیر قرار گرفتن پیدا میشود و کسی را نیز از آن گریزی نیست. یک روز نقطة قوت ما را به رخ دیگری میکشند و او را تحقیر میکنند و با این کار کینة ما را در دل او مینشانند و حسادت او را نسبت به ما برمیانگیزند و روز دیگر نقطة قوت دیگری را به رخ ما میکشند و ما را تحقیر میکنند و کینة او را در دل ما مینشانند؛ و با هزاران تأسف، بیشتر اوقات این کار را ـ چه مادر و پدر و چه معلمان ـ با نیت خیر و در جهت ترغیب ما به بهتر شدن انجام میدهند.
با توجه به اینکه مقایسه از کودکی شروع میشود و آثار مضر و مخرب خود را در همان زمان بر ما میگذارد، تعدیل و پیشگیری از تأثیرات آن نیز باید از زمان کودکی و از درون خانهها و مدارس شروع شود. توجه ویژة جوامع مدرن به کودکان و آموزش و پرورش آنان نشان از درک اهمیت نقش کودکان در ساختن آیندة جامعه دارد. اهمیت ویژهای نیز که این جوامع به امنیت اقتصادی و آسایش فکری مادران و معلمان میدهند بهدلیل نقش اساسی و سازندهای است که آنان در تربیت کودکان به عهده دارند. این در حالی است که تبعیض در جوامع سنتی و رشدنیافته باعث میشود که به کودکان اهمیت چندانی ندهند و گاه حتی آنان را معادل حیوانات قلمداد کنند و به همین ترتیب زنان را نیز که سروکارشان با کودکان است، با تمام اهمیتی که در ساختن آیندة جامعه دارند، ناچیز و بیارزش بشمارند. غافل از اینکه جماعت بالغ امروز، با اینهمه خصایص ناسالم و مخرب، همان کودکان مورد غفلت قرارگرفتة دیروزند و کودکانی که امروز از آنها غافلیم، جماعت بالغ و ناسالم فردا را تشکیل خواهند داد.
● پیامدهای مخرب مقایسه
۱) حسادت: طبیعتاً وقتی موفقیت کسی چماقی شود برای تحقیر افرادی که همردیف و قابل مقایسه با او هستند ـ همکلاسان و همکاران، بچههای فامیل و حتی گاه خواهران و برادران ـ آنان از این موفقیت خوشحال نخواهند شد.
۲) کارشکنی: مقایسه همچنین باعث میشود افراد از فراهم آوردن امکاناتی که بتواند دیگران را به موفقیتی برساند مضایقه کنند و حتی از راههای گوناگون مانع پیشرفت آنها شوند (چوب لای چرخ گذاشتن و سنگاندازی).
۳) عیبجویی از دیگران: عیبجویی از دیگری باعث میشود که در مقایسة احتمالی با او پیروز شویم. برای مثال، وقتی مرتب همسر و فرزندان دیگران را به رخ همسر و فرزندان خود کشیدیم، آنان را وادار میکنیم تا با عیبجویی حتی نادرست، شخصیت آنها را در نظر ما مخدوش کنند و بدینوسیله در مقایسههای احتمالی بعدی سربلند بیرون آیند. کوچک و ناچیز انگاشتن موفقیتهای دیگران و گرفتن ایرادهای جزئی از کارِ کسانی که بههرحال کاری میکنند، تمایل به لطمه زدن به حیثیت سیاسی و اجتماعی و علمی دیگران با اظهارنظرها و نقدهای غرضورزانه و ترور شخصیت نیز که در سطوح بالاتری از جامعه صورت میگیرد میتواند ریشه در همین پدیده داشته باشد.
۴) احساس رضایت از کوچک شدن دیگران: کم شاهد نبودهایم که ایراد گرفتن از یک شخص و کوچک شدن او باعث رضایت فرد یا افرادی شده است که احتمال داشته با او مقایسه شوند. این احساس رضایت را معمولاً وقتی یکی از فرزندان مورد انتقاد یا شماتت والدین قرار میگیرد در چهرة بقیة خواهران و برادران میتوان دید و به همان نحو هنگامی که رئیس به کارمندی انتقاد یا اعتراض میکند در چهرة سایر کارمندان. حتی بسیاری از ادبا و نویسندگان ما نیز که داعیة رهبری فرهنگی مردم را دارند در همین دایرة بستة مقایسه و رقابت و حسادت اسیرند.
۵) از بین رفتن اعتمادبهنفس: با توجه به اینکه اعتمادبهنفس با تشویق بجا در انسان بهوجود میآید، مقایسه و تحقیر بهتدریج اعتمادبهنفس را از فرد میگیرد.
۶) کتمان، تظاهر، دروغ و تقلید: ترس از مقایسه شدن با دیگران و تحقیر شدن باعث میشود افراد، علاوه بر تلاش برای بالا رفتن از پلههای هرم اجتماعی، به کتمان ناداشتههای مادی و علمی خود بپردازند یا به داشتن آنها تظاهر کنند. اصطلاحاتی چون قمپز درکردن، خالیبندی، پز عالی، جیب خالی در همین مورد مصداق مییابد. این ترس همچنین باعث میشود که مردم صورت خود را با سیلی سرخ نگاه دارند و به تقلید از شیوة زندگی کسانی بپردازند که در سطوح بالاتر و مورد تقدیر و توجه جامعه هستند. بهعلاوه، در جوامعی که افتخار و ننگ یک فرد، افراد خانواده و فامیل را نیز تحت تأثیر قرار میدهد، دروغ گفتن در مورد نقاط ضعف و کمبودهای خانواده و بستگان رواج مییابد.
۷) کنجکاوی، مچگیری و قضاوت: کنجکاوی چیزی نیست جز میل شدید به دانستن چیزها. پیشرفت بشر در بسیاری از زمینهها تا اندازة زیادی مرهون حس کنجکاوی اوست. اما نوعی از کنجکاوی که در اینجا مد نظر است و یکی دیگر از خصایص مخرب و آزاردهندة ماست، علاقه به داشتن اطلاعات در مورد کسانی است که با ما منافع مشترکی دارند و احتمال دارد که با ما مقایسه شوند، مانند همکلاس، همکار، همسایه و فامیل. این اطلاعات معمولاً شامل مواردی است از قبیل میزان درآمد آنها، چیزهای تازهای که خریدهاند، محلی که تعطیلات خود را در آنجا گذراندهاند، یا مدارک و مدارجی که کسب کردهاند. این کنجکاوی به شکل مطرح کردن سؤالات متعدد مستقیم یا غیرمستقیم از خود افراد یا اشخاص دیگر بروز مییابد. از طرفی، مخفی کردن نقاط ضعف و دروغپردازی در مورد نقاط قوت که شرح آن گذشت، خود منجر به مشکوک شدن افراد نسبت به یکدیگر و تحریک بیشتر کنجکاوی آنان و ایجاد حالت مچگیری در افراد نسبت به یکدیگر میشود. چنین است که گاه فقط با دیدن یک مورد یا شنیدن یک جمله در مورد یک شخص که مغایر تصوری است که او از خود در ما ایجاد کرده است، دربارة او قضاوت و حکم صادر میکنیم.
۸) توهم و تفسیر اعمال دیگران: نتیجة این وضعیت تفسیر رفتارها و گفتارهای دیگران بر مبنای فاصلهای است که نسبت به ما در هرم اجتماعی دارند. بدین معنی که اگر یکی از همکاران کار ما را مورد تمسخر قرار دهد، اهمیتی نمیدهیم و حتی با او همکلام نیز میشویم. اما همین عمل را از جانب شخصی که در ردة پایینتری از ما قرار دارد حسادت و از جانب شخصی که در ردة بالاتری از ما قرار دارد توهین تلقی میکنیم چرا که تصور میکنیم او با این عمل قصد به رخ کشیدن موقعیت خود و در نتیجه تحقیر ما را داشته است.
۹) مقایسة دائمی خود با دیگران و احساس برتری و کهتری: مقایسه شدنهای متوالی باعث میشود که اگر کسی هم ما را با دیگری مقایسه نکند، خودمان این کار را انجام دهیم. بدین معنی که دیگران را از نظر شغل، درآمد، میزان تحصیلات، همسر و فرزندان و... با خود مقایسه میکنیم و اگر در این مقایسه برنده نشدیم در مقابل آنان احساس کهتری و اگر موفق شدیم احساس اعتمادبهنفس و غرور میکنیم.
۱۰) نیاز به تعریف و تمجید شنیدن و مطرح شدن: بدون شک، تحقیر شدنهای متوالی زخمهایی در روح بهوجود میآورد که مرحمشان شنیدن تعریف و تمجید و جلب توجه کردن و مطرح شدن است. در حقیقت، نیاز به شنیدن تعریف و تمجید سکهای است که روی دیگر آن تاب نیاوردن انتقاد است. به بیان دیگر، هرچه افراد جامعهای تحمل بیشتری برای پذیرش انتقاد داشته باشند، به همان میزان کمتر از تعریف و تمجیدهای افراطی و ستایشهای اغراقآمیز و دروغین خوشحال میشوند و بالعکس افرادی که تحمل کمتری برای شنیدن انتقاد دارند، لذت بیشتری از شنیدن تعریف و تمجید میبرند.
۱۱) تلاش برای رسیدن به موقعیتهای افتخارآمیز و احترامبرانگیز: نیاز به مطرح شدن باعث میشود که دنبال کسب چیزهایی برویم که در جامعه ملاک ارزش و احترام است. با توجه به اینکه ثروت و مدرک و به دنبال آن موقعیت اجتماعی معیار ارزش در جوامع غیردموکراتیک است، اکثریتی به دنبال آن میروند. فراهم نبودن شرایط و امکانات برای همگان باعث میشود که عدهای از راههای نادرست و با فدا کردن ارزشهای انسانی به کسب این ارزشهای قراردادی بپردازند. ناکامی در این راه باعث بهوجود آمدن احساسات منفی چون کینه، نفرت، سرخوردگی، یأس و پوچی در افراد جامعه میشود. بنابراین، بذر اعتمادبهنفس و عشق را با تشویق خصوصیات یا قابلیتهای مثبت فرزندانمان در منزل و شاگردانمان در مدرسه بکاریم و از مقایسه کردن آنها با دیگران و از مقایسه کردن هر انسان با انسان دیگر اجتناب کنیم و با این عمل موجبات رشد و شکوفایی بیشتر افراد جامعه را در هر سن و شرایطی فراهم آوریم.
احترام، همه آن را میخواهند، معدودی به دستش میآورند.
چـرا؟ به شما خواهیم گفت چرا. احتـرام اکتـسابی است؛هرگز به کسی اهدا نمیشــود. امروزه با هجوم مردم بـرای انجام دادن سراسیمه وار کارها، انـدک افـرادی دارای اراده،بـردبـاری یا پشتکار مورد نیاز برای مورد احترام واقع شـدن حقیقی می باشنـد. همانند نوشیدن یک قهوه اسپرسوی خوب، ایـجـاد احـتـرام نـیازمند زمان و درنظر گرفتن جزئیات ظریف است تا بتوان به بهترین نتیجه دست یافت. احترام همچنین رابطه مستقیم با شـهرت و اعتـبـار شـما دارد. از خود جلوه ای متشخص بسازید، احترام بـه عنـوان نتیجه ظاهر خواهد شد. روشهایی برای سرعت بخشیدن به این فرایند وجود دارد -- حـداقـل برای کوتاه مدت - از طریق برخی راههای میان بر. برای مثال خود را در موقعیتی قرار دهید کـه بـتوانید قدرت خود را بکار ببرید (قدرت حقیقی، نه در راس قدرت دربان باشگاه)، آنگاه مقـدار معینی از احـتـرام به شما اعطا خواهد شد، نه بدلیل اینکه استحقاقش را داشته اید، بـلـکه بـه این خاطر که موقعیت جدید شما اینطور ایجاب می کند.
بروی کسی آب دهان نیندازید:
من با یک مامور عالیرتبـه پلیس آن قـدر دوستی عمیـقی داشتـم کـه میتوانستم روی صورتـش آب دهـان بـیـنـدازم و از او بـخـواهم بدلیل اینکه سد راه آب دهانم شده، از من عـذر خواهی کند، اما بخاطر "مقام" او از انجام چنین کار گستاخانه ای خـودداری کـردم. مـن بـرای مـقـام ریـاست احتـرام قــائل هستم، بنابراین بدلیل "مقام" او، به رئیس خود احترام میگذارم نه بخاطر آنچه که او انجام داده و مستحق احترام من شده است. بـنابراین بیایید واقیت گرا باشیم؛ اکثریت ما استطاعت تهیه بنز را نداریم، و درصد بسیار کمتری میتـوانیم موقیعتی قدرتمند را برای خود خـریداری نماییم. با این شرایط چگونه میتوانیم مقداری احترام را بسرعت کسب نماییم؟
در این قسمت هفت نکته وجود دارد که احتــرام شـما را تضمین نمی کند اما شما را در جهتی صحیح هدایت خواهد کرد. آنچکه باید بخاطر داشته بـاشید آن است که این نکات نباید فقط یکبار انجام شده و سپس فراموش گردند، بلکه باید به عنوان بخشی از سبک زندگی و تصویر جدیدی که در نظر دارید دربیایند.
۱- لباس مناسب بپوشید:
صرفه نظر از اینکه در گذشته چه کار کرده اید، چقدر پول در حـساب بانکی خود دارید، تا چه اندازه مشهور هستید یا چقدر چاق شده ایـد، یـک شـخص با لباسی شایسته بهتر از یک کهنه پوش مورد توجه قرار میگیرد. درمورد هر نوع لباسی صحبت نمیکنیم، منظور یک لباس اندازه است که توسط خیاطی ماهـر و چیـره دسـت دوختـه شده است. اکنون زمان ارزان بودن نیست. یک دست کت و شلوار ۵۰ هزار تومانی بخرید، آنگاه ۵۰ هزار تومان بنظر خواهید رسیـد. کــت و شلواری ۳۰۰ هـزار تـومانی بـخریــد، ۳۰۰ میـلیون بنظر خواهیــد رسید. در مــورد کـفـش هـا هـم خسیس نبوده و یک جفت از بهترین آنرا برای خود تـهیـه کنـیـد. هر چـیـز ساخـت ایـتـالیا اتوماتیک وار بهتر از بقیه می باشد.
۲- ساکت بمانید:
میدانم که همه شما تصور میـکنید کـه نـابغه اید، اما واقیت آن است که نیستید. در غیر اینصورت نیز به هیچ نصیحتی نداشتـید و جهان بازیچه ای در کف دستان شما می بود. بنابراین، چون هنوز چیزهای زیادی برای آمـوختــن وجـود دارد، بـهتـر اسـت کـه دهـان را بسته نگاه داشته و گوش کرد. خردمند و مرموز بوده و فقط چــیــزی را کــه لازم اســت بــگویید. در واقع هیچ چیزی را تا زمانی که مجبور نشده اید، بیان نکنید. اشتباهات معمولا توسـط افرادی صورت میگیرند که بدون دلیلی مناسب زبان به صحبت می گشایند. هرقدر یک فــرد اطـلاعات کمتری از شما داشته باشد، احتمال ماندن وی در فاصله ای محترامانه بیشتر خواهد شد.
وقتی من کسـی را بـرای اولیـن بـار ملاقات می کنم، مؤدبانه با او سلام و احوال پرسی نموده و تا دو دقیقه بعد از آن چیزی نمی گویم. در ایـن فـاصــلـه آن فـرد ســاده لوح همه اسرار خود را برایم تعریف کرده است؛ کجا زندگی می کند، روابطش با همسرش چگونه است، شماره کارت اعتباریش چیست و چه تـعداد قرص بـرای رفـع مـشکلات جنسیش مصرف میکند. اگر شما هم در مکالمات خود اینچنین باشید، آیا کسی حاظر خواهد بود بعد از آن دو دقیقه باز هم برایتان احترام قائل باشد؟
۳- دروغ نگویید:
اگر مجبور به سخن گفتن شدید، به آنچه که واقعا می دانید اکتفا کنید. دروغ گفتن برای تحت تاثیر قراردان و یا جلب احترام دیگران نتیجه معکوس در بر خواهد داشت. هیچ راهی سریعتر از دروغگویی برای از دست دادن احترام وجود ندارد، بخصوص زمانی که آن دروغگویی با حماقت همراه باشد. اگر چیزی را نمیدانید، بسادگی بگویید، " مــن در این مورد نظری نمیتوانم بدهم." یک انسان حقیقی کاستی ها و ضـعف های خـود را می پذیرد. اگر طرف دیگر مودب باشد، از شما آنچه که در تـوانـاییتان است را درخواست نموده، و شما فرصتی پیــدا خواهیــد کــرد کــه در مـورد چیزی صحبت نمایید که همانند انیشتین جلوه تان دهد.
۴- هرگز لبخند نزنید ( آن را برای همسرتان نگهدارید):
هر وقت مرد رندی را میبینم که هـمـگی دندانهایش را نشان میدهد، همیشه تصویر یک تمساح به ذهنم خطور میکند. یک انسان مـحترم، یک انسان هوشیار نیز هست. لبخند زدن میـتـواند جلوه شما را مخدوش نمـایـد و ممکن است دیگران تصور کنند که شما یک فروشنده اتومبیل دست دوم هستید. از لبخند زدن دوری کنید تا انسانی جدی بنظر آیید که براحتـی تـحت تـاثیر قرار نمیگیرد. از هر ۱۰ مورد، ۹ مورد طرف مقابل حتی سخت تر تلاش خوهد کرد تا مـوافـقـت شما را بدست آورد. در این شرایط چه کسی به چه کسی احترام می گذارد؟ در عوض لبخند ملیحانه و نشان دادن دنـدانـهای همـچون صـدف خـود را هـنگـامی که با همسران هستید، از او دریغ ننمایید.
۵- اطمینان و تواضع:
افراد با اطمینان توانای جـذب بسیـار بـیـشتری نـسبت بـه بقیه افراد دارند. این اطمینان حـتـی اگـر شامل راه رفتن مغرورانه، وضعیت اندام مناسب یا اخـلاق و رفـتـار شـخـصـی خوب باشد، تصـویـر شـخصی تحت کنترل را نمایان می سازد که میداند چه کاری انجام میدهد و میتواند کار را به اتـمام برساند. یک انسان مطمئن میگوید، "شما میتوانـیـد بـه قابلیتهای من اعتماد کنید" و "به گفته های من احترام بگذارید."
به چشمان کسی نگاه کنـیـد. یـک انـسـان مـطـمـئـن هیـچـگاه کثیفی را در کفشهایش مشاهده نمیکند چرا که او هرگز نظرش را به پایین نمی افکند. مرز بین اطمینان و خود بینی را بیاد داشته باشید. اطـمینـان تـعـادل تـوام بـا فـروتنــی و تواضع میـباشد. فقط انسانهای نادان فخر فروشی میکنند. کسی شما را معرفی میکند و می گوید، " آقای فلانی واقعا زرنگ است، شرکتش پارسال ۱۰۰ میلیون سود کرد." شـمـا پـاسـخ مـی دهیــد، "حتــی بــا حرفه ای ترین مهارتهای رهبری در جـهـان، بـدون سربازان کارکشته و خوب، نمی توانستم کـاری انـجام دهم. یک انسان بتنهایی قادر به صورت دادن چیزی نیست." چه کاری انجام داده اید؟ شـمـا قـابـلیتـهـای خود را در ضمن تحسین دیگران آشکار نموده اید. چه انسان متواضعی هستید
۶- مؤدب باشید - احترام و نزاکت را متقابلا رد و بدل نمایید:
وقتی کسی را ملاقات میکنید، نباید با بی نزاکتی لـبخنـدبزنید، اما از طرفی بی ادب نیز نباید باشید. محـتـاط بـودن بـه مـعـنای آن نـیست که نمی توانید مؤدب باشید. رفـتـار شایسته نمایانگر خلوص، و خلوص نمایانگر وقار است؛ یک انسان با وقار دارای خصیصه های در خور احترام میباشد. هیچکسی تا حال بدلیل ادب و یا نزاکت زیاد دشمنـش بـه جنگ او نرفته است. ادب همچنین به معـنـای ترسـو بـودن نیست.
۷- حافظه خوبی داشته باشید:
یکی از مسائل مهم و کلـیدی تقویت حافظه است، چون علاوه بر دور نگاه داشتن فرد از اشتباهات احتمالی، بـاعــث امتیازات بیشماری در دنیای کار و تجارت می گردد. اگر نام فـردی کــه از مـعرفی او ۳۰ ثانیه هم نمی گذرد را بیاد نیاورید، مانند یک آدم ابله به نـظـر خواهید آمد. بـخـاطر آورن اسـامــی و آنچه که به شما گفته شده، نشان دهنده این اسـت کـه فـردی هستید که به جزئیات توجه دارید، و نیز دقیق، باهوش و فهیم می باشــید. لازم نیست یـک سخـنرانـی طـولانی را بـیـاد بـیاورید؛ بخاطر آوردن یک اسم کافی است، و این باعث می گـردد طرف مقابل شما احساس خوبی نماید (اگر مطلبی را درمورد فرزندانش بیاد آورید، امتیازتان بیشتر می گردد ). و او چه فـکری خواهـد کـرد؟ " عـجب مـرد محـتـرمی، دوستش دارم. او حتی اسم مرا بخاطر دارد."
من اولین نفری خواهم بود که می پـذیرم یـک دانـشمـنـد سفـیـنـه فـضـایی نیستم: این مشـاوره کـاملا واضــح و روشن است. برخی چیزها را احتمالا از قبل انجام می دهیـد، و برخی را نه. بکار بستن همگی این هـفت قـانـون بـه معنای آن است که مجبورید سبک زندگی و نحوه رفتار با آشنایان چندین ساله خود را تغییر دهید، اما اگـر خـواهـان احترام فوری هستید، باید بهایش را بپردازید. فقط برای چندین روز آنچه را که گفته شد انجام دهید،تفاوت را مشاهده خواهیدکرد. در یک رسـتوران خوب با لباسی شیک قدم بگذارید، در حالی کـه سـرتـان روبـه بالا است و وضـعـیـت انـدام مناسبی دارید، میزی را انتخاب کـرده و غـذای خـود را سـفـارش دهـیـد. هنگام انتخاب نوشانه، از پیشخدمـت در موـرد نـوشـابـه ای کـه بـا آن آشـنـایـی ندارید، سؤال نمایید. با پیش خدمت تا آخر شب هیچ حرفی نزنید به استثنای "متشکرم" آنهم زمـانیکه بـرای شـمـا چـیـزی مـی آورد. دنـدانـهـای خـود را نـشـان نـدهید. در انـتـهـای شـب آنـچـه کــه پیشخدمت در مورد نوشابه به شما گفته را تـکرار نمایید. ۲۰ درصـد صـورتـحـسـاب را به عنـوان انـعـام بـاقـی بـگذاریـد. او مـمـکن اسـت فـقـط یـک پیشخدمت باشد، اما این آغاز واگنهای احترام است.
اختلاف های زناشویی تاثیری عمیق بر سلامت جسمانی و عاطفی کودکان و نیز توانایی آنها در سازگاری با همسالان شان می گذارد. فرزندان خانواده های پراختلاف مشکلات رفتاری بیشتری دارند و در روابط با همسالان شان بیشتر دچار مشکل می شوند. پژوهش ها نشان می دهند کودکان از کشمکش دائم بین پدر و مادر آسیب فراوان می بینند شاید به همین دلیل برخی از والدین به این فکر بیفتند که اختلاف های زناشویی خود را ممنوع اعلام کنند یا دست کم اختلاف هایشان را از فرزندان شان پنهان سازند. با صراحت می توان گفت این فکر نه تنها درست نیست بلکه غیرممکن نیز هست چرا که زوج هایی که قادرند آشکارا اختلاف هایشان را ابراز و برای یافتن راه حل تلاش کنند، در درازمدت روابط سالم و بانشاط تری دارند. اگر کودکان هیچ گاه نبینند که والدین شان عصبانی می شوند و با یکدیگر مخالفت و سپس اختلاف هایشان را حل می کنند، هرگز درس های مهمی را که برای هوش عاطفی آنان سازنده است، نمی آموزند.
والدین باید سعی کنند اختلافات خود را چنان مدیریت کنند که سرمشق مثبتی برای فرزندان شود، نه تجربه یی مخرب، همچنین از روش هایی استفاده کنند که فرزندان شان را از آثار منفی مشاجره های زناشویی حفظ کنند تا فرزندان شان دچار این احساس نشوند که آنها به نوعی مسوول این مشکلات هستند. بنابراین به منظور مدیریت بهتر اختلافات، به والدین پیشنهاد می شود؛
● در اختلافات زناشویی، از فرزندان تان سوءاستفاده نکنید
شاید به این دلیل که والدین به ارزش بالای رابطه با فرزند پی برده اند، گاه هنگام عصبانیت وسوسه می شوند که با استفاده از این رابطه، به همسر خود آزار برسانند. بیشتر فرزندان به عشق و حمایت هر دو والد نیاز دارند، به ویژه هنگامی که می کوشند با بحران اختلاف های پدر و مادر بسازند. پس هنگامی که یک والد برای ضربه زدن به والد دیگر از فرزندش همچون توپ فوتبال استفاده می کند، تنها بازنده در این میان فرزند است. چنین رفتارهایی می تواند سرچشمه تضادی آزاردهنده برای فرزند بشود که هر دو والد را دوست دارد. شرکت دادن مداوم بچه ها در اختلاف های زناشویی به فرزند این احساس را می دهد که شاید به نوعی مسوول این شکاف در خانواده است. به یاد داشته باشید که کودک نمی تواند و نباید کاری برای حفظ زندگی مشترک شما انجام دهد. در واقع چنین انتظاری، به کودک احساس ناتوانی و ناامیدی می دهد. والدینی که اختلافات طولانی مدت دارند، باید این احساس را به فرزندان شان بدهند که هر دو والد دوست شان دارند و صادقانه جنبه های سازنده اختلاف هایشان را برای فرزندان شان مطرح کنند و به آنان بگویند این جر و بحث ها به مامان و بابا کمک می کند تا اختلافات شان را حل کنند و به راه حل برسند.
● اجازه ندهید فرزندان تان نقش میانجی را بازی کنند
معمولاً فرزندان زندگی های پراختلاف می کوشند بین مامان و بابا میانجیگری کنند چرا که اصولاً کودکان از اغتشاتش در خانواده می ترسند و در نتیجه سعی می کنند نقش داور را در دعواها بر عهده بگیرند. اما والدین از این امر غافلند که حفظ انسجام خانواده برای هر کودکی بسیار طاقت فرساست و فقط باعث مشکلات بیشتر می شود. فراموش نکنید، میانجیگری کودکان بین شما و همسرتان نشانه آن است که سطح اختلافات در خانواده تان بیش از حد بالاست پس صلاح فرزندان تان در این است که جنگ و جدال تان را ملایم تر کنید. از فرزندان تان به عنوان پیام رسان استفاده نکنید.همچنین یک والد نباید از فرزندش بخواهد اطلاعات مهمی را از والد دیگر پنهان کند چرا که چنین کاری سرمشق پنهانکاری و ریا در روابط خانوادگی می شود.
● هنگامی که اختلاف ها حل می شوند به فرزندان تان اطلاع دهید
بچه ها از دانستن آنکه پدر و مادر به تفاهم رسیده اند، آرامش می یابند. پژوهش ها حاکی از آن است که کودکان در واکنش به مشاهده مشاجره بزرگ ترها معمولاً ناراحت و پرخاشگر می شوند، اما زمانی که بفهمند والدین آنها اختلاف هایشان را حل کرده اند، واکنش هایشان بسیار ملایم تر می شود. همچنین بچه هایی که شاهد عذرخواهی بزرگ ترها از یکدیگر برای رسیدن آنها به راه حل مشترک بوده اند، واکنش مثبت تری نشان داده اند. پس لازم است که والدین به فرزندان شان تفهیم کنند آنان به تفاهم رسیده اند و جای نگرانی نیست.
● برای فرزندان تان پشتیبان عاطفی باشید
هنگامی که والدین دچار مشکلات و اختلافات زیادی در زندگی زناشویی خود هستند، معمولاً نوجوانان خود را از خانواده کنار می کشند و در جاهای دیگر به دنبال حمایتگر عاطفی هستند. شاید به خانواده های دوستان شان یا خویشاوندانی که این همه مشکل ندارند، رو بیاورند. در اینجا اگر اشخاصی که او انتخاب می کند، تاثیر مثبتی بر زندگی نوجوان داشته باشد، این امر شاید بتواند روش مثبتی برای حل مشکل وی باشد. اما متاسفانه بسیاری از نوجوانان چنین شانسی ندارند و بزرگسالان مسوولی را نمی شناسند که بتوانند به آنها رو بیاورند بنابراین معمولاً این دسته از نوجوانان در معرض این خطر قرار می گیرند که به سمت گروه های منحرف و کارهای خلاف کشیده شوند. بنابراین سعی کنید حتی در دوره های پراختلاف خانوادگی توجه بیشتری به فعالیت ها و دوستان فرزندتان داشته باشید. با والدین دوست فرزندتان در تماس باشید و هر کاری می توانید انجام دهید تا بر کارهای او نظارت و کنترل داشته باشید و دقت کنید فرزندتان چگونه و با چه کسانی اوقات خود را می گذراند.
● درباره اختلاف های زناشویی خود با فرزندان تان صحبت کنید
شاید برای والدینی که به علت اختلاف با همسر غمگین یا عصبانی هستند، دشوار باشد با فرزندان خود درباره اختلافات و کشمکش های خود صحبت کنند. اما این کار برای فرزندان لازم است چرا که فرزندان در این زمان احساس بدی دارند و برای آنکه بتوانند از عهده این احساس ها بربیایند، نیاز به راهنمایی دارند. پس زمانی را برای گفت وگو با فرزندتان اختصاص دهید. شاید فرزند شما می ترسد به دلایلی منشاء مشکلات شما باشد و احساس گناه و ناراحتی می کند یا ترس از آن دارد که اگر شما و همسرتان از یکدیگر جدا شوید، دیگر هرگز یکی از شما را نبیند. او را مطمئن سازید که درباره این مشکلات تقصیری ندارد. فرصت ابراز احساسات را به فرزندتان بدهید. اگر درصدد جدایی یا طلاق نیستید، فرزندتان را مطمئن سازید اما اگر در حال برنامه ریزی برای جدایی هستید، در این باره با وی صحبت کنید.
● در جریان جزییات زندگی هر روز فرزندتان باشید
برای حفظ کودکان خود از پیامدهای منفی اختلافات زناشویی، لازم است از نظر عاطفی در دسترس آنها باشید و این امر مستلزم آن است که به رویدادهای معمولی هرروزه فرزندتان توجه داشته باشید چرا که هنگامی که والدین حواس شان به مشکلات خودشان است، زندگی برای کودکان جریان دارد.
اگر والدین بتوانند به رغم فشارهای بحران خانوادگی، برای فرزندان شان وقت و انرژی بگذارند، خدمت بزرگی به آنها کرده اند. والدین باید بدانند بچه ها نیاز به نزدیکی عاطفی به والدین شان دارند به ویژه در زمان بحران خانوادگی بیشتر به صمیمیت آنها نیازمندند.
دانش، آمیزهای سیال از تجربیات، ارزشها، اطلاعات ساختیافته و نگرشهای سنجیده است که چارچوب ارزشیابی و بهرهبرداری از تجارب و اطلاعات جدید را شکل میدهد. یکی از ویژگیهای دانش، ابهامی و شهودی بودن آن درعین برخورداری از ساختمندی مشخص است. به همین علت، میتوان گفت که دانش، بخشی از پیچیدگی ندانستههای انسانی است.
دانش، در انسان شکل میگیرد، حک و اصلاح میشود، تغییر میکند، توسعه مییابد و به سرمایهای تبدیل میشود که نخستین حاصل آن ایجاد تمایز است. دانش، درصورت کاهش ارزش و از دست دادن توان کاربردی خود، به عوامل اصلی خویش یا در واقع اطلاعات و سپس دادهها، تبدیل میشود.
دانش و تجربه را حقیقت زمینی نیز دانستهاند. نکته مهم در این برداشت از دانش، تفاوت یافتههای دانشی با برداشتهای خیالی از واقعیات موجود است. دیگر اینکه دانش تمایل زیادی به داوری و تصمیمگیری دارد.خطراین ویژگی زمانی افزایش مییابد که زمینه جزمیت و عدم انعطاف در داوری و تصمیمگیری، به دلیل پافشاری بر تغییرناپذیری برداشتها، عقاید و یافتهها، فراهم آید. راه حل این مشکل، خودفراگیری به کمک قوانین سرانگشتی است. از این طریق، سرعت و انعطاف لازم برای واکنش در برابر مشکلات جدید و توان کافی برای پاسخگویی به پرسشهای مطروحه بهوجود میآید.
سازمانهای تولیدی و خدماتی نوین، با نفی این نظر که سازمانها پدیدههایی عینی، خنثی و صرفا تولید کننده یا ارائهدهنده خدمات براساس رسالت و ماموریت خود هستند، ازطریق افزودن ارزشها و باورهای سازمانی به دانش عمومی موجود در سازمان و تلاش برای کاربردی کردن دانش پنهان افراد از طریق توسعه تبادلات علمی و تجربی کارکنان، سعی در کسب، تقویت و ارتقای دانش، به عنوان یکی از بزرگترین مزیتهای ممکن در کسبوکارهای کنونی، دارند. آنها میخواهند با ایجاد بازار هدفمند دانش در داخل سازمان، از مرحله دستیابی اتفاقی و هزینهبر به دانش و یا اخذ دانش قدیمی سازمانهای برتر، عبور کرده و به دانش اختصاصی خود دستیابند. برای این منظور، به انسان هایی دانشور، نظامهایی دانش محور و پارادایمهایی مبتنی بر دیدگاه دانشمداری سازمان نیاز است که از لحاظ نظری، بسیار ساده و ممکن بهنظر میرسند، اما در عمل با پیچیدگیها و دشواریهایی همراه است که با توجه به وضعیت نیروی انسانی، رسالت و ماموریتها، خصوصیات جوامع محل فعالیت و شرایط عملکردی سازمانها، از شدت و ضعف متفاوتی برخوردار است.
دانشمداری سازمان، تنها در استخدام افراد تحصیلکرده، هوشمند و آشنا با اطلاعات روز، خلاصه نمیشود. وجود فناوری وسیع و رسانههای مختلف اطلاعرسانی در داخل سازمان نیز نشانه تندآموزی و دانشمحوری نیروی انسانی در فعالیتهای جاری نیست. مدیریت دانش، در برخورداری از واحدی خاص با همین عنوان و صدور چند اطلاعیه و یا دستورالعمل، خلاصه نمیشود. حتی برگزاری آموزشهای عمومی و تخصصی مورد نیاز کارکنان نیز بیانگر دانشوری افراد و سازمان نخواهد بود. اینها، میتوانند ابزار کار مدیریت دانش باشند و هریک به نوبه خود مفید و موثرند، اما به عنوان شرط لازم، نمیتوانند برای تبدیل اطلاعات به دانش و آشکار سازی بخش پنهان دانش موجود نزد افراد و نیز تبدیل و توسعه آن به دانش سازمانی، کافی باشند.
راز کوچکی را با شما در میان میگذاریم: دانش تا زمانی که مجموعهای فاقد اهداف روشن، ارزشها و باورهای بنیادی، قابلیت تجزیه و تحلیل سریع، قدرت اجتهاد در شرایط خاص، بالندگی روزافزون، ساختار و فرایندمشخص، حجم متناسب با نیاز، انعطاف کافی و درنهایت توان تصمیمسازی باشد، اطلاعاتی پرحجم، ارزیابی نشده و گاه مکرر و زائد بیش نیست و مدیریت آن مفهومی ندارد زیرا برخورداری از این محفوظات صرف، هیچ ارزش افزوده و مزیت رقابتی ایجاد نخواهد کرد. ما به خردورزی پویای نیروی انسانی درتمامی سطوح سازمان نیازمندیم نه انبارش اطلاعات در بانکهای الکترونیک. یادمان باشد که کسب و کار فردا، نیازمند مغز افزار است و تنها سازمانهایی باقی میمانند که منابع انسانی آن را تولیدکنندگان دانش تشکیل میدهند نه مصرف کنندگان دستوپا بسته اطلاعات.